Monday 10 July 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 110

داستان را تا جایی دنبال کردیم که کی خسرو قصد دارد از طریق دریا افراسیاب را تعقیب نماید. کی خسرو سپاه را به گستهم می سپارد و راهی سفری به چین و مکران می شود. فغفور چین پذیرای کی خسرو می شود و سپاهش را حمایت می کند. کی خسرو از آنجا به مکران می رود ولی پادشاه مکران کی خسرو و سپاهش را نمی پذیرد. در نتیجه بین سپاه ایران و مکران  جنگی در می گیرد که در طی آن شاه مکران زمین کشته می شود و نهایتا مکران هم به تصرف ایران درمیاید  

هوا پر ز پیکان شد و پر و تیر
جهان شد بکردار دریای قیر
بقلب اندرون شاه مکران بخست
وزآن خستگی جان او هم برست

یک سالی کی خسرو در مکران می ماند و گروهی از دریانوردان و کشتی گران را دور خود جمع می کند. سپس مکران را به اشکش می سپارد و از راه بیابان به سمت زره رود می رود و در آنجا کشتی ها را بار و به دریا می زنند

جهاندار سالی بمکران بماند
ز هر جای کشتی گرانرا بخواند
چو آمد بهار و زمین گشت سبز
همه کوه پر لاله و دشت سبز
چراگاه اسبان و جای شکار
بیاراست باغ از گل و میوه دار
باشکش بفرمود تا با سپاه
بمکران بباشد یکی چندگاه
نجوید جز از خوبی و راستی
نیارد بکار اندرون کاستی
و زآن شهر راه بیابان گرفت
همه رنجها بر دل آسان گرفت
+++
چو آمد بنزدیک آب زره
گشادند گردان میان از گره
همه چاره سازان دریا براه
ز چین و زمکران همی برد شاه
بخشکی بکرد آنچ بایست کرد
چو کشتی بب اندر افگند مرد
بفرمود تا توشه برداشتند
بیک ساله ره راه بگذاشتند

ماه ها کشتی بر آب روان است کی خسرو و همراهانش به سرزمین های عجیب با موجوداتی عجیب الخلقه برمی خورند ولی هیچ اثری از افراسیاب و کشتی او نمی یابند

پرآشوب دریا ازان گونه بود
کزو کس نرستی بدان برشخود
بشش ماه کشتی برفتی بب
کزو ساختی هر کسی جای خواب
بهفتم که نیمی گذشتی ز سال
شدی کژ و بی راه باد شمال
سر بادبان تیز برگاشتی
چو برق درخشنده بگماشتی
براهی کشیدیش موج مدد
که ملاح خواندش فم الاسد
چنان خواست یزدان که باد هوا
نشد کژ با اختر پادشا
شگفت اندران آب مانده سپاه
نمودی بانگشت هر یک بشاه
باب اندرون شیر دیدند و گاو
همی داشتی گاو با شیر تاو
همان مردم و مویها چون کمند
همه تن پر از پشم چون گوسفند
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس مردم و پای پیش
یکی سر چو ماهی و تن چون نهنگ
یکی پای چون گور و تن چون پلنگ
نمودی همی این بدان آن بدین
بدادار بر خواندند آفرین
ببخشایش کردگار سپهر
هوا شد خوش و باد ننمود چهر
گذشتند بر آب بر هفت ماه
که بادی نکرد اندریشان نگاه

بعد از ماهها سفر دریایی کی خسرو و سپاهش به خشکی باز می گردند. کی خسرو سراغ افراسیاب را می گیرد. به او خبر می دهند که افراسیاب از دریا برگشته در گنگ دژ مقیم است

پس از گنگ دژ باز جست آگهی
ز افراسیاب و ز تخت مهی
+++
کنون تا برآمد ز دریای آب
بگنگست با مردم افراسیاب
+++
بفرمود تا بازگشتند شاه
سوی گنگ دژ رفت با آن سپاه
+++
چهانجوی چون گنگ دژ را بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
پیاده شد از اسب و رخ بر زمین
همی کرد بر کردگار آفرین
همی گفت کای داور داد و پاک
یکی بنده ام دل پر از ترس و باک
که این باره ی شارستان پدر
بدیدم برآورده از ماه سر
سیاوش که از فر یزدان پاک
چنین باره ای برکشید از مغاک
ستمگر بد آن کو ببد آخت دست
دل هر کس از کشتن او بخست

کی خسرو هم روانه ی گنگ دژ می شود. به افراسیاب خبر می رسد که کی خسرو به گنگ دژ آمده. او هم بدون اینکه به کسی چیزی بگوید تنها می گریزد

پس آگاهی آمد بافراسیاب
که شاه جهاندار بگذاشت آب
شنیده همی داشت اندر نهفت
بیامد شب تیره با کس نگفت
جهاندیدگان را هم آنجا بماند
دلی پر ز تیمار تنها براند

 کی خسرو یک سالی هم آنجا به استراحت می پردازد تا اینکه سران سپاه یادآور می شوند که اکنون در ایران کسی نیست و چنانچه افراسیاب به ایران بتازد کی از ایران دفاع خواهد کرد

همی بود در گنگ دژ شهریار
یکی سال با رامش و میگسار
جهان چون بهشتی دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود
برفتن همی شاه را دل نداد
همی بود در گنگ پیروز و شاد
همه پهلوانان ایران سپاه
برفتند یکسر بنزدیک شاه
که گر شاه را دل نجنبد ز جای
سوی شهر ایران نیایدش رای
همانا بداندیش افراسیاب
گذشتست زان سو بدریای آب
چنان پیر بر گاه کاوس شاه
نه اورنگ و فر و نه گنج و سپاه
گر او سوی ایران شود پر ز کین
که باشد نگهبان ایران زمین

کی خسرو دست به نیایش برمبدارد. این بار هم دعای او همراه با انصاف و بدور از خودخواهی است. او از خداوند می خواهد که اگر تو از افراسیاب خوشنودی پس این کینه را از دل من دور کن. ضمنا صبر هم دارد و انتظار پاسخ فوری نیایشش را ندارد ضمن اینکه خود نیز برای رسیدن به هدف برنامه دارد و صرفا دعا نمی کند و کنار نمی نشیند 

جهاندار یک شب سرو تن بشست
بشد دور با دفتر زند و است
همه شب بپیش جهان آفرین
همی بود گریان وسربر زمین
همی گفت کین بنده ناتوان
همیشه پر از درد دارد روان
همه کوه و رود و بیابان و آب
نبیند نشانی ز افراسیاب
همی گفت کای داور دادگر
تودادی مرانازش و زور و فر
که او راه تو دادگر نسپرد
کسی را زگیتی بکس نشمرد
تو دانی که او نیست برداد و راه
بسی ریخت خون سربیگناه
+++
بگیتی ازو نام و آواز نیست
ز من راز باشد ز تو راز نیست
اگر زو تو خشنودی ای دادگر
مرابازگردان ز پیکار سر
بکش در دل این آتش کین من
بیین خویش آور آیین من

از انجا که کی خسرو مدت درازی از ایران دور بوده و خود و بزرگان سپاه نگران ایران و کی کاووس هستند. سپاه را به گستهم سپرده، از او می خواهد تا حواسش به افراسیاب باشد و خود به سمت ایران راهی می شود 

چو بودن بگنگ اندرون شد دراز
بدیدار کاوسش آمد نیاز
بگستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قچغار تا پیش دریای چین
بی اندازه لشکر بگستهم داد
بدو گفت بیدار دل باش و شاد
بچین و بمکران زمین دست یاز
بهر سو فرستاده و نامه ساز
همی جوی ز افراسیاب آگهی
مگر زو شود روی گیتی تهی

خب گویا پس از مدتها جنگ و گریز افراسیاب باز هم از دیده ها مخفی شده. حال سرانجامش چیست، می ماند برای جلسه بعدی شاهنامه خوانی در منچستر

لغاتی که آموختیم
فم الاسد = دهان شیر
شخودن = خراشیدن

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
نمانم که بر بوم من بگذری
وزین مرز جایی به پی بسپری

گر ایوان ما در خور شاه نیست
گمانم که هم بتر از راه نیست

وفا چون درختی بود میوه دار
همی هرزمانی نو آید ببار

آیین ها
بدیوار دیبا برآویختند
ز بر زعفران و درم ریختند

شجره نامه
افراسیاب نوه فریدون
پشنگ پسر شیده پسر افراسیاب

قسمت های پیشین
ص 895 بازگشتن کیخسرو از توران به ایران
© All rights reserved

No comments: