Monday 12 June 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 109

کی خسرو که پیروز از جنگ با تورانیان درآمده بود نامه ای به کی کاووس می فرستد و خبر پیروزی را به او می رساند و می گوید که افراسیاب گریخته

دبیر نویسنده را پیش خواند
سخن هرچ بایست با او براند
سرنامه کرد آفرین از نخست
بدان کو زمین از بدیها بشست
چنان اختر خفته بیدار کرد
سر جاودان را نگونسار کرد
توانایی و دانش و داد ازوست
بگیتی ستم یافته شاد ازوست
دگر گفت کز بخت کاموس کی
بزرگ و جهاندیده و نیک پی
گشاده شد آن گنگ افراسیاب
سر بخت او اندر آمد بخواب
+++
همه روی کشور سپه گسترید
شدست او کنون از جهان ناپدید
ازین پس فرستم بشاه آگهی
ز روزی که باشد مرا فرهی

مدتی می گذرد و بهار از راه می رسد و کارآگاهانی که به اطراف گسیل کرده باز می گردند و خبر می دهند که افراسیاب با لشکر چین همدست شده و به سمت مکانی که سپاه ایران در آن منزل گزیده در راه است

ازان پس بیامد به شادی نشست
پری روی پیش اندرون می بدست
ببد تا بهار اندرآورد روی
جهان شد بهشتی پر از رنگ و بوی
همه دشت چون پرنیان شد برنگ
هوا گشت برسان پشت پلنگ
گرازیدن گور و آهو بدشت
بدین گونه بر چند خوشی گذشت
+++
ز هر سو فرستاد کارآگهان
همی چست پیدا ز کار جهان
پس آگاهی آمد ز چین و ختن
از افراسیاب و ازان انجمن
که فغفور چین باوی انباز گشت
همه روی کشور پرآواز گشت
ز چین تا بگلزریون لشکرست
بریشان چو خاقان چین سرورست

وقتی خبر رسیدن این سپاه به گوش تورانیانیانی که پیش از این با کی خسرو پیمان دوستی بسته بودند می رسد، آنها هم از پیمان خود روی می تابانند و به لشکر افراسیاب می پیوندند

چو زین گونه آگاهی آمد بشاه
بنزدیک زنهار داده سپاه
همه بازگشتند ز ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
چو برداشت افراسیاب از ختن
یکی لشکری شد برو انجمن
که گفتی زمین برنتابد همی
ستاره شمارش نیابد همی

کی خسرو هم به گودرز، گرگین و فرهاد می گوید که شما اینجا بمانید و هر یک از تورانیان که حتی کمی به دشمن تمایل داشت او را از بین ببرید ولی اگر کسی راه خودش را رفت و به شما آزاری نرساند به او کاری نداشته باشید و سپس خود با باقی سپاه برای جنگ آماده می شود

چو کیخسرو آگاه شد زان سپاه
طلایه فرستاد چندی براه
بفرمود گودرز کشواد را
سپهدار گرگین و فرهاد را
+++
ز ترکان هرآنگه که بینی یکی
که یاد آرد از دشمنان اندکی
هم اندر زمان زنده بر دارکن
دو پایش ز بر سر نگونسار کن
چو بی رنج باشد تو بی رنج باش
نگهبان این لشکر و گنج باش

افراسیاب هم پیامی برای کی خسرو می فرستد و او را به مبارزه دعوت می کند تا نتیجه مبارزه دو نفره سرنوشت جنگ را رفم زند

یکی رزمگاهی گزین دوردست
نه بر دامن مرد خسروپرست
بگردیم هر دو بوردگاه
بجایی کزو دور ماند سپاه
اگر من شوم کشته بر دست تو
ز دریا نهنگ آورد شست تو
تو با خویش و پیوند مادر مکوش
بپرهیز وز کینه چندین مجوش
وگر تو شوی کشته بر دست من
بزنهار یزدان کزان انجمن
نمانم که یک تن بپیچد ز درد
دگر بیند از باد خاک نبرد

کی خسرو می گوید افراسیاب چنان رفتار می کند که انگار تابحال پیروز میدان او بوده و انگار نه انگار که از چنگال ما گریخته و حالا برگشته. من از مبارزه با او ابایی ندارم و نمی هراسم

که این ترک بدساز مردم فریب
نبیند همی از بلندی نشیب
بچاره چنین از کف ما بجست
نماید که بر تخت ایران نشست
ز آورد چندین بگوید همی
مگر دخمه ی شیده جوید همی
نبیره فریدن و پور پشنگ
بورد با او مرا نیست ننگ

رستم ولی کی خسرو را از این کار برحذر می دارد و می گوید که صلاح کار در این است با همه سپاه به رزم افراسیاب بروی

بدو گفت رستم که ای شهریار
بدین در مدار آتش اندر کنار
+++
چو پیمان یزدان کنی با نیا
نشاید که در دل بود کیمیا
بانبوه لشکر بجنگ اندر آر
سخن چند آلوده ی نابکار

کی خسرو هم تصمیمش عوض میشود و به افراسیاب پیام میدهد که اگر قرار بود شاه با شاه بجنگد این همه سپاه پس برای چیست اگرهم جنگ تن به تن منظور توست پهلوانانی جون رستم و گیو در اینجا هستند ولی من خودم با تو نخواهم جنگید

گر ایدونک رایش نبردست و بس
جز از من نبرد ورا هست کس
تهمتن بجایست و گیو دلیر
که پیکار جویند با پیل و شیر
اگر شاه با شاه جوید نبرد
چرا باید این دشت پرمرد کرد
نباشد مرا با تو زین بیش جنگ
ببینی کنون روز تاریک و تنگ

سپس کی خسرو سپاهش را برای جنگ می فرستد و افراسیاب به ناچار دفاع می کند. چنگ در می گیرد ولی در پایان آنروز کی خسرو می گوید که تورانیان چندان هم با انگیزه نمی جنگیدند گمانم نقشه ای دیگر دارند و امشب برای شبیخون زدن بما میایند.

پر از درد شد جان افراسیاب
نکرد ایچ بر جنگ جستن شتاب
سپه را بجنگ اندر آورد شاه
بجنبید ناچار دیگر سپاه
یکی با درنگ و یکی با شتاب
زمین شد بکردار دریای آب
+++
ز باریدن تیر گفتی ز ابر
همی ژاله بارید بر خود و ببر
ز شبگیر تا گشت خورشید لعل
زمین پر ز خون بود در زیر نعل
سپه بازگشتند چون تیره گشت
که چشم سواران همی خیره گشت
+++
سپهدار با فر و نیرنگ و ساز
چو آمد به لشکرگه خویش باز
چنین گفت با طوس کامروز جنگ
نه بر آرزو کرد پور پشنگ
گمانم که امشب شبیخون کند
ز دل درد دیرینه بیرون کند

 برای مبارزه با شبیخون احتمالی تورانیان کی خسرو دستور می دهد که خندق مانندی بین آنها و سپاه توران کنده شود. بعد عده ای از سپاه را به رستم می سپارد و بخش دیگر را به توس. سپاه به فرماندهی رستم به طرف دشت و سپاه نحت قرماندهی توس را به دشت می فرستد تا اگر شبیخون زده شود آنان از پشت بر تورانیان بتازند و خودش با بخشی دیگر از سپاه پشت خندق کنده شده منتظر می ماند

یکی کنده فرمود کردن براه
برآن سو که بد شاه توران سپاه
چنین گفت کتش نسوزید کس
نباید که آید خروش جرس
ز لشکر سواران که بودند گرد
گزین کرد شاه و برستم سپرد
دگر بهره بگزید ز ایرانیان
که بندند بر تاختن بر میان
بطوس سپهدار داد آن گروه
بفرمود تا رفت بر سوی کوه
تهمتن سپه را بهامون کشید
سپهبد سوی کوه بیرون کشید
بفرمود تا دور بیرون شوند
چپ و راست هر دو بهامون شوند
طلایه مدارند و شمع و چراغ
یکی سوی دشت و یکی سوی راغ
بدان تا اگر سازد افرسیاب
برو بر شبیخون بهنگام خواب
گر آید سپاه اندر آید ز پس
بماند نباشدش فریادرس
بره کنده پیش و پس اندر سپاه
پس کنده با لشکر و پیل شاه

حال آیا افراسیاب در پی شبیخون زدن است یا نه و اگر چنین اتفاقی بیفتد پیروزی با کیست می ماند برای جلسه ی بعدی شاهنامه خوانی در منچستر

لغاتی که آموختم
کیمیا= نیرنگ

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
بر آنم که با او شوم همنبرد
اگر کام یابم اگر مرگ و درد

دگر گردش اختران بلند
که هم باپناهند و هم باگزند

شجره نامه
افراسیاب نوه فریدون
پشنگ پسر شیده پسر افراسیاب

قسمت های پیشین
ص 875  شبیخون افراسیاب به سپاه ایران

© All rights reserved

No comments: