Monday 24 April 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 105

داستان تا آنجا رسید که دو سپاه ایران و توران مقابل همند. افراسیاب ترجیح می دهد  بجای جنگ انبوه بین دو سپاه، جنگ تن به تن صورت بگیرد و اول می خواهد تا خودش به جنگ تن به تن با کی خسرو برود ولی شیده پسرش می گوید تو 5 پسر داری و ما تا زمانی که هستیم نمی گذاریم تو به جنگ بروی. افراسیاب هم قبول می کند. نامه ای می نویسد برای کی خسرو و آنرا به دست شیده می دهد تا به کی خسرو برساند

در نامه خطاب به کی خسرو می گوید که آمدی که با پدربزرگ خودت بجنگی؟ ضمنا اگر کسی به خاطر کشتن سیاوش باید تنبیه شود، اون منم. شما به پیران، لهاک و فرشیدورد چکار داشتید که آنها را کشتید. تو کنار بشین و بگذار اگر کسی به خونخواهی سیاوش بلند می شود کی کاووس و گودرز باشند نه تو

بکیخسرو از من پیامی رسان 
که گیتی جز این دارد آیین و سان
نبیره که رزم آورد با نیا 
دلش بر بدی باشد و کیمیا 
چنین بود رای جهان آفرین 
که گردد جهان پر ز پرخاش و کین 
سیاوش نه بر بیگنه کشته شد
شد از آموزگاران سرش گشته شد
گنه گر مرا بود پیران چه کرد 
  چو رویین و لهاک وفرشیدورد
که بر پشت زینشان ببایست بست
پر از خون بکردار پیلان مست
 گر ایدونک گویم که تو بدتنی
بد اندیش وز تخم آهرمنی 
 بگوهر نگه کن بتخمه منم
نکوهش همی خویشتن را کنم
 تو این کین بگودرز و کاوس مان  
   که پیش من آرند لشکر دمان 

اینرا  نمی گویم چون از تو ترسیده ام یا پیری شیوه ی من را عوض کرده.  من به آسانی حریف سپاه شما هستم. ولی اگر با من هم پیمان بشوی، هر شهری که بگی از ترکان خالی می کنم و متعلق به ایران می شود و هر چه زر هم بخواهی به تو می دهم. اگرهم نه، هنوز قصد جنگ داری بیا با هم تن به تن بجنگیم. اگر هم شرمت میاید و با من نمی خواهی بجنگی با شیده بجنگ. اگر هم اصلا هیچ یک از این گزینه ها را قبول نمی کنی با تمام سپاه می جنگیم فقط وقت بده تا سپاه آماده بشود

نه زان گفتم این کز تو ترسان شدم
وگر پیر گشتم دگر سان شدم
 همه ریگ و دریا مرا لشکرند
همه نره شیرند و کنداورند 
 هر آنگه که فرمان دهم کوه گنگ
چو دریا کنند ای پسر روز جنگ
 ولیکن همی ترسم از کردگار 
ز خون ریختن وز بد روزگار
که چندین سرنامور بی گناه
جدا گردد از تن بدین رزمگاه 
 گر از پیش من بر نگردی ز جنگ 
نگردی همانا که آیدت ننگ 
چو با من بسوگند پیمان کنی
بکوشی که پیمان من نشکنی 
 بدین کار باشم ترا رهنمای
که گنج و سپاهت بماند بجای
 چو کار سیاوش فرامش کنی
    نیارا بتوران برامش کنی
+++++
هران بوم و برکان ز ایران نهی
فرمان کنم آن ز ترکان تهی
 ز گنج نیاکان ما هرچ هست 
ز دینار وز تاج و تخت و نشست
ز اسب و سلیح و ز بیش و ز کم 
که میراث ماند از نیا زادشم
ز گنج بزرگان و تخت و کلاه
ز چیزی که باید ز بهر سپاه
 فرستم همه همچنین پیش تو 
پسر پهلوان و پدر خویش تو 
دو لشکر برآساید از رنج رزم 
    همه روز ما بازگردد ببزم 
+++
 ور ایدونک جان ترا اهرمن 
بپیچد همی تا بپوشی کفن
 جز از رزم و خون کردنت رای نیست 
 بمغز تو پند مرا جای نیست
تو از لشکر خویش بیرون خرام
مگر خود برآیدت ازین کار کام
 بگردیم هر دو بوردگاه 
بر آساید از جنگ چندین سپاه
+++
وگر زانکه بامن نیایی به جنگ 
نتابی تو با کار دیده نهنگ 
کمر بسته پیش تو آید پشنگ 
چو جنگ آوری او نسازد درنگ 
پدر پیر شد پایمردش جوان
جوانی خردمند و روشن روان
 بوردگه با تو جنگ آورد 
دلیرست و جنگ پلنگ آورد
ببینیم تا بر که گردد سپهر 
  کرا بر نهد بر سر از تاج مهر 
+++
ورایدونک با او نجویی نبرد 
دگرگونه خواهی همی کار کرد
بمان تا بیاساید امشب سپاه 
چو بر سر نهد کوه زرین کلاه 
ز لشکر گزینیم جنگاوران 
سرافراز با گرزهای گران 
زمین را ز خون رود دریا کنیم 
ز بالای بد خواه پهنا کنیم 
دوم روز هنگام بانگ خروس
بندیم بر کوهه ی پیل کوس 
 سران را به یاری برون آوریم 
 ببجوی اندرون آب و خون آوریم 

شیده به پیش دیدبانان سپاه ایران می رود و از آنها می خواهد تا موقعیت را برای رساندن پیام به کی خسرو آماده کنند

بایرانیان گفت نزدیک شاه 
سواری فرستید با رسم و راه
بگوید که روشن دلی شیده نام 
بشاه آوریدست چندی پیام
از افراسیاب آن سپهدار چین 
  پدر مادر شاه ایران زمین 

پیکی پیش کی خسرو می رود و خبر رسیدن پیامی از جانب افراسیاب را می دهد. کی خسرو شیده را می شناسد و کمی هم شرمگین است. قارن را می فرستد تا پیام افراسیاب را تحویل بگیرد

سواری دمان از طلایه برفت
بر شاه ایران خرامید تفت
 که پیغمبر شاه توران سپاه 
گوی بر منش بر درفشی سیاه
همی شیده گوید که هستم بنام
کسی بایدم تا گزارم پیام
+++ 
 دل شاه شد زان سخن پر ز شرم 
فرو ریخت از دیدگان آب گرم
چنین گفت کین شیده خال منست 
ببالا و مردی همال منست 
نگه کرد گردنکشی زان میان
نبد پیش جز قارن کاویان
 بدو گفت رو پیش او شادکام
    درودش ده از ما و بشنو پیام 

قارن پیام افراسیاب را برای کی خسرو میاورند. کی خسرو  می گوید که  افراسیاب از اینکه  به این سمت مرز آمده پشیمان شده است تنها چاره پیش پای ما اینه که به جنگ با او برویم. بزرگان سپاه می گویند که نه راه این نیست، حالا که افراسیاب پشیمان شده بهتر است تا ما بدون جنگ به ایران برگردیم افراسیاب هم که گفته که سپاهش را از هر شهری که بخوایم بیرون می کشد و بما هم گنج و سپاه می دهد 

چو بشنید قارن سخنهای نغز 
زان نامور بخرد پاک مغز 
بیامد بر شاه ایران بگفت
که پیغامها با خرد بود جفت
چو بشنید خسرو ز قارن سخن 
بیاد آمدش گفتهای کهن 
بخندید خسرو ز کار نیا 
ازان جستن چاره و کیمیا
ازان پس چنین گفت کافراسیاب
  پشیمان شدست از گذشتن ز آب
+++
کنون چاره ی ما جزین نیست روی 
که من دل پر از کین شوم پیش اوی 
 بگردم بورد با او بجنگ 
بهنگام کوشش نسازم درنگ
+++
همه بخردان و ردان سپاه
 بواز گفتند کین نیست راه
+++
تو بر تیزی او دلیری مکن
از ایران وز تاج سیری مکن
 وگر شیده از شاه جوید نبرد
بورد گستاخ با او مگرد
 بدست تو گر شیده گردد تباه
یکی نامور کم شود زان سپاه
 وگر دور از ایدر تو گردی هلاک
ز ایران برآید یکی تیره خاک
 یکی زنده از ما نماند بجای 
    نه شهر و بر و بوم ایران بپای 

همه ی بزرگان سپاه با این صلح موافق بودند جز رستم که پذیرای صلح نبود

بایران خرامیم پیروز و شاد
ز کار گذشته نگیریم یاد
 برین گفته بودند پیر و جوان
جز از نامور رستم پهلوان
 که رستم همی ز آشتی سربگاشت
  ز درد سیاوش بدل کینه داشت 

کی خسرو از پیشنهاد بزرگان سپاه برای صلح ناراحت می شود  و می گوید چطور این پیمان صلح را بپذیریم

وزان پس چنین گفت کین نیست راه
بایران خرامیم زین رزمگاه
 کجا آن همه رستم و سوگند ما 
همان بدره و گفته و پند ما
جو بر تخت بر زنده افراسیاب 
بماند جهان گردد از وی خراب 
بکاوس یکسر چه پوزش بریم
  بدین دیدگان چو بدو بنگریم 
+++
همی از شما این شگفت آیدم 
همان کین پیشین بیفزایدم 
گمانی نبردم که ایرانیان 
گشایند جاوید زین کین میان
 کسی را ندیدم ز ایران سپاه
 که افگنده بود اندرین رزمگاه 

بزرگان سپاه با شنیدن سخنان کی خسرو پیشنهاشون برای قبول صلح را پس می گیرند

چو ایرانیان این سخنها ز شاه  
شنیدند و پیچان شدند از گناه 
گرفتند پوزش که ما بنده ایم 
هم از مهربانی سرافگنده ایم
نخواهد شهنشاه جز نام نیک
وگر کارها را سرانجام نیک 
ستوده جهاندار برتر منش 
نخواهد که بر مابود سرزنش 
که گویند از ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود 

در جای دیگر فردوسی گفته بود که کی خسرو دسترسی به جام جهان نما (سیاوش؟) داشته. کی خسرو (احتمالا با تکیه بر آن جام جهان نما) می گوید که پسر افراسیاب هم رزمی جز من ندارد

سلیحش پدر کرده از جادویی 
ز کژی و بی راهی و بدخویی
نباشد سلیح شما کارگر 
بدان جوشن و خود پولادبر
همان اسبش از باد دارد نژاد 
بدل همچو شیر و برفتن چو باد
کسی را که یزدان ندادست فر 
نباشدش با چنگ او پای و پر
همان با شما او نیاید بجنگ 
ز فر و نژاد خود آیدش ننگ
نبیره فریدون و پور قباد 
دو جنگی بود یک دل و یک نهاد
بسوزم برو تیره جان پدرش 
چو کاوس را سوخت او بر پسرش
دلیران و شیران ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین

کی خسرو سپس به قارن  دستور می دهد تا نزد شیده برود و پیام کی خسرو را به او بدهد که ما از شما مال و اسب نمی خواهیم و نیازی هم به آنچه که از راه جور و ستم بدست آمده نداریم . من با شیده می جنگم 
  
بفرمود تا قارن نیک خواه
شود باز و پاسخ گزارد ز شاه 
+++
نخواهم ز تو اسب و دینار و گنج 
که بر کس نماند سرای سپنج
بزور جهان آفرین کردگار 
بدیهیم کاوس پروردگار 
که چندان نمانم شما را زمان
که بر گل جهد تندباد خزان
 بدان خواسته نیست ما را نیاز
  که از جور و بیدادی آمد فراز 
+++
من و شیده و دشت و شمشیر تیز 
برآرم بفرجام ازو رستخیز
گر ایدونک پیروز گردم بجنگ 
نسازم برین سان که گفتی درنگ 
مبارز خروشان کنیم از دور روی 
ز خون دشت گردد پر از رنگ و بوی
ازان پس یلان را همه همگروه 
بجنگ اندر آریم بر سان کوه 
چو این گفت باشی به شیده بگوی
که ای کم خرد مهتر کامجوی
نه تنها تو ایدر بکام آمدی 
نه بر جستن ننگ و نام آمدی
نه از بهر پیغام افراسیاب 
که کردار بد کرد بر تو شتاب 
جهاندارت انگیخت از انجمن 
ستودانت ایدر بود هم کفن 
گزند آیدت زان سر بی گزند
    که از تن بریدند چون گوسفند 

شیده هم پیام را به افراسیاب می رساند. افراسیاب که در خواب پایان زندگی خودش را دیده، نگران است. به شیده می گوید که کمی در جنگ تامل کن. شیده هم می گوید که بد به دلت راه نده، من فردا به رزم کی خسرو می روم و دمار از روزگار او درمیاورم
  
بشد شیده نزدیک افراسیاب 
دلش چون بر آتش نهاده کباب 
ببد شاه ترکان ز پاسخ دژم 
غمی گشت و برزد یکی تیز دم 
ازان خواب کز روزگار دراز
بدید و ز هر کس همی داشت راز
 سرش گشت گردان و دل پرنهیب 
 بدانست کامد بتنگی نشیب
+++
بشیده چنین گفت کز بامداد 
مکن تا دو روز ای پسر جنگ یاد 
بدین رزم بشکست گویی دلم
بر آنم که دل را ز تن بگسلم
+++
پسر گفت کای شاه ترکان و چین 
دل خویش را بد مکن روز کین 
چو خورشید فردا بر آرد درفش 
درفشان کند روی چرخ بنفش 
من و خسرو و دشت آوردگاه
برانگیزم از شاه گرد سیاه

حال چه می شود و بالاخره نتیجه ک رزم کی خسرو و شیده چه خواهد شد، می ماند تا جلسه بعد

لغاتی که آموختم
کیمیا= نیرنگ، درد

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
جوان نیز بگشاد شیرین زبان 
که بیدار دل بود و روشن روان 

بدان گه که گردنده چرخ بلند
نگردد ببایست روز گزند

کنون تا خداوند خورشید و ماه
کراشاد دارد بدین رزمگاه 

کرا پشت گرمی بیزدان بود 
همیشه دل و بخت خندان بود

شجره نامه
افراسیاب نوه فریدون
پشنگ پسر شیده پسر افراسیاب
قسمت های پیشین
ص  837   رزم کیخسرو با شیده پسر افراسیاب

Thursday 20 April 2017

عشق جهتي است


Being in #love is the #persistence of  a compass #needle to stay put when the #compass is moved.

.وصف عاشق حيراني عقربه ي قطب نماست به وقت جابجايي و سماجت ماندنش در جهت مراد

#شهیره_سنگریزه

Wednesday 19 April 2017

بزرگداشت فردوسی منچستر 2016




Sunday 14 May 2017
2.30-4.30pm

گروه دوستان شاهنامه با افتخار تقدیم می کند
بزرگداشت فردوسی

سخنرانی و نقالی

پروفسور چارز ملویل و دکتر فیروزه ملویل سخنرانان برنامه خواهند بود (سخنرانی به انگلیسی خواهد بود ولی شامل قطعاتی به فارسی نیز می باشد). سپس با نقالی آقای کربلایی (مهمان ما از لندن) و هنرنمایی گروه دوستان شاهنامه (با داستان ملاقات زال و رودابه) میزبان شما خواهیم بود.

جلسه رایگان می باشد

گنجی در نهان خانه ی کتابخانه جان رایلندز




 چه باشکوه لحظه ای بود تماشای ورق خوردن کتابی که در حین تازگی دریایی به عمق #تاریخ بود

شاهنامه ای که در قرن 15 و 16 میلادی نوشته و نقاشی شده. در قرن 19 میلادی در #تهران خریداری شده و اکنون در کتابخانه جان رایلندز دور از چشم می زیید

درود بر روان #فردوسی و تمام کاتبان و هنرمندانی که این اثر را خلق کرده اند 

© All rights reserved

Commemoration day of Ferdowsi - 2017



A celebration of Ferdowsi and his Shahnameh
(A world literary masterpiece, written in Persian over a millennium ago)

The Reception of the Shahnameh in the past and in contemporary Iran
A joint talk mainly in English with references to Persian by
Professor Charles Melville (Professor of Persian History, University of Cambridge) and
Dr. Firuza Melville (Cambridge Shahnama Centre for Persian Studies, Pembroke College)

The session will continue in Persian reciting poetry and stories from Shahnameh by Friends of shahnameh and naghali by Mr. Karbalayi.
The session is free to attend

Heald Green Village Hall
Outwood Road
Heald Green
SK8 3JL

Sunday 14 May 2017
2.30-4.30pm

گروه دوستان شاهنامه با افتخار تقدیم می کند
بزرگداشت فردوسی

سخنرانی و نقالی

پروفسور چارز ملویل و دکتر فیروزه ملویل سخنرانان برنامه خواهند بود (سخنرانی به انگلیسی خواهد بود ولی شامل قطعاتی به فارسی نیز می باشد). سپس با نقالی آقای کربلایی (مهمان ما از لندن) و هنرنمایی گروه دوستان شاهنامه (با داستان ملاقات زال و رودابه) میزبان شما خواهیم بود.

جلسه رایگان می باشد






Tuesday 18 April 2017

برگی از کارنامه ی دوستان شاهنامه


قهرمان سخن و ادب، تنهایت نخواهیم گذاشت
از ایران دوریم و شاید از فارسی دورتر
با این حال شانه با شانه کنارت ایستاده ایم
و نام شاهنامه ای را که 30 سال بپایش رنج بردی
را در دالن های تو در توی کتابخانه و دانشگاه های این سرزمین تکرار می کنیم
نوانایی و امکاناتمان بس ناچیز است و محدود
ولی، همان که هست را صمیمانه و خالصانه بیاد تو و سخن های تو با دیگران شریک می شویم
تخم سخن را کاشتی و اکنون ما بپای تنه ی این درخت تنومند ایستاده ایم
...
نه! تنهایت نخواهیم گذاشت
روحت شاد و یادت همیشه گرامی

به امید دیدار دیگر دوستان در 14 مه ساعت 2.30 تا 4.30
اطلاعات بیشتر از طریق کانال دوستان شاهنامه (شاهنامه خوانی در منچستر) در تلگرام

پست های مربوط

© All rights reserved

آشنایی با سخنرانان برنامه بزرگداشت فردوسی منچستر

اين متن را در كانال خردسراي شاهنامه خواندم، ازً انجا كه این دو استاد شاهنامه شناس دكتر فيزوره عبدلاوا و پروفسور چارلز ملویل سخنرانان برنامه بزرگداشت فردوسي در منچستر هستند براي معرفي بيشتر انها اينجا اضافه كردم


از کانال اینترنتی خردسراي فردوسي
...........
شاهنامه فردوسي:
کتاب‌ شاهنامه‌ ابراهیم‌ سلطان‌ در سال‌ ۲۰۰۸ میلادی‌ توسط‌ انتشارات‌ کتابخانه‌ بودلیان‌ دانشگاه‌ کمبریج‌ انگلستان‌ منتشر شد. نویسندگان‌ خانم‌ فیروزه‌ عبدلاوا استاد دانشگاه‌ آکسفورد و آقای‌ چارلز ملویل استاد دانشگاه‌ کمبریج‌ هستند که‌ این‌ شاهکار هنری‌ سده‌ پانزده‌ میلادی‌ را معرفی‌ می‌نمایند. شاهنامه‌ دستنویس‌ ابراهیم‌ سلطان‌ به‌ دستور او بین‌ سال‌های‌ ۱۴۳۰ و ۱۴۳۵ در شیراز تهیه‌ گردید. ابراهیم‌ سلطان‌ (۱۴۳۵ ـ ۱۳۹۱) فرزند شاهرخ‌ و نوه‌ تیمور گورکانی‌ است‌. شاهرخ‌ برخلاف‌ پدر، پادشاهی‌ صلح‌جو بود و دربار او در هرات‌ کانون‌ درخشان‌ ادب‌ و هنر گردید. فرزندان‌ شاهرخ‌ به‌ نام‌های‌ ابراهیم‌ سلطان‌، بایسنقر میرزا، محمد جوکی‌ و الغ‌بیک‌ هر یک‌ در گسترش‌ دانش‌ و فرهنگ‌ زمان‌ خود کارهای‌ باارزشی‌ بجا گذاشتند.

:memo:شاهنامه دستنویس ابراهیم سلطان
معرف: محمود متقالچی

منابع (نشریه):
بخارا فروردین و تیر 1389 شماره 75


@kheradsarayeferdowsi

Monday 17 April 2017

حامد همایون در منچستر




Hamed Homayoun's concert in Manchester.
پیشرفت بچه های ایران در موسیقی خیره کننده است. نسل جدید ایرانی ها امید را در دل زنده می کند. برقرار باشید و شاد و پیروز









© All rights reserved

Sunday 16 April 2017

Commemoration Day of Ferdowsi 2017



دوستان شاهنامه افتخار این را دارند تا پذیرای دو تن از محققان و اندیشمندان در زبان فارسی و بخصوص شاهنامه باشند. این موقعیت استثنایی حضور در جلسه سخنرانی این دو بزرگوار که توسط دوستان شاهنامه فراهم شده را از دست ندهید. شرکت در برنامه رایگان می باشد. به امید دیدار تک تک شما فرهنگ دوستان و عاشقان ایران

Introducing the speakers for the Commemoration Day of Ferdowsi in Manchester on 14th May 2017.
A free event organised by Friends of Shahnameh.

Charles Melville Professor of Persian History at Cambridge University:

Born in London on 10 May 1951, educated at Wellington College and Pembroke College, Cambridge (1969-72), BA Hons. (1st) in Oriental Studies (Arabic & Persian); University R.A. Nicholson Prize, Pembroke College E.G. Browne Prize (1972).  MA (Islamic History), London SOAS (1972-3). PhD, Cambridge, on “The historical seismicity of Iran from the 7th to the 17th century” (1978).  Research Assistant, Imperial College, London (1974-82); seismic hazard research consultant, CEGB-Nuclear Electric, etc. (1982-86); Assistant Lecturer in Oriental Studies, Cambridge (1984-8); University Lecturer (1988-2001); Reader (2001-8); Professor of Persian History (2008-present). Fellow of Pembroke College (1985-present).


Firozeh Melville (Abdullaeva): Director of Research, Cambridge Shahnama Centre for Persian Studies, Pembroke College:

Dr Firuza Abdullaeva is a graduate (BA, MA honour) of the Iranian Philology Department, Faculty of Oriental Studies, St Petersburg University, where she received her PhD in Iranian philology, Art and Islamic Studies in 1989. She was an Associate Professor at the University of St Petersburg when she joined the Cambridge Shahnama Project in 2002 after a term at the Institute for Advanced Study (Princeton) and a term at the University of Michigan as a Fulbright Professor.

© All rights reserved

Thursday 13 April 2017

پرسه و قهوه به شرط کتاب 10


 

Tuesday 25th April at 11:30 in front of the main entrance of the Whitworth Art Gallery. We are planing to look around the gallery, in particular the Barbara Brown Exhibition, before we get together in the gallery's coffee shop to talk about our favourite book or the book that we are currently reading. 
http://www.whitworth.manchester.ac.uk/whats-on/exhibitions/upcomingexhibitions/barbarabrown/


سه شنبه 25 آپریل، ساعت یازده ونیم جلوی در اصلی گالری شما را ملاقات خواهیم کرد. بعد از صرف زمانی در گالری و بازدید از نمایشگاه ی باربارا براون به کافی شاپ گالری می رویم و در مورد کتاب مورد علاقه خود یا کتابی که در حال حاضر می خوانیم، صحبت می کنیم. برای این جلسه همچنین صحبتی در مورد دید و تجربه ی شخصی هر یک از شرکت کنندگان در رابطه با فواید و کاربرد عرفان در زندگی امروزه خواهیم داشت. چنانچه مایلید عنوانی را به عنوان محور صحبت های جلسه آینده پیشنهاد بدهید ممنون می شوم
  
 شرکت در گروه و ورود به موزه رایگان است. برای  قهوه یا چای هر کس مهمان جیب خود خواهد بود




© All rights reserved

Wednesday 12 April 2017

شاهنامه خوانی در منچستر 104

داستان به جایی رسید که کی خسرو تمام پهلوانان خود و سران همه مناطق خودمختار همراهش را برای جنگی بزرگ با افراسیاب آماده ساخته. حال به دنباله ی داستان می پردازیم

سپهدار توران ازان سوی چاچ
نشسته برام بر تخت عاج 
 دوباره ز لشکر هزاران هزار 
سپه بود با آلت کارزار 
نشسته همه خلخ و سرکشان 
همی سرفرازان و گردنکشان
بمرز کروشان زمین هرچ بود 
ز برگ درخت و زکشت و درود
بخوردند یکسر همه بار و برگ 
  جهان را همی آرزو کرد مرگ
سپهدار ترکان به بیکند بود 
بسی گرد او خویش و پیوند بود
همه نامداران ما چین و چین جهان
 نشسته بمرز کروشان زمین 
 پر ز خرگاه و پرده سرای 
ز خیمه نبد نیز بر دشت جای 
جهانجوی پر دانش افراسیاب 
نشسته بکندز بخورد و بخواب

 خبر به افراسیاب می رسد که کی خسرو سپاهی عظیم را برای جنگ آماده ساخته

خود و ویژگانش نشسته بدشت 
سپهر از سپاهش همی خیره گشت
ز دیبای چینی سراپرده بود 
فراوان بپرده درون برده بود
+++ 
 نهاده به خیمه درون تخت زر
همه پیکر تخت یکسر گهر
 نشسته برو شاه توران سپاه 
   بچنگ اندرون بگرز و بر سر کلاه

سپاه کمکی افراسیاب که به قصد پیوستن به پیران راه افتاده بود به ناگاه با زخمیان و از جنگ برگشتپان خود روبرو می شود.   ماجرای شکست سپاه پیران و کشته شدن او به افراسیاب اطلاع داده می شود. افراسیاب از شنیدن این خبر از خود بی خود می شود

همی خواست کید بپشت سپاه 
بنزدیک پیران بدان رزمگاه
سحر گه سواری بیامد چو گرد
سخنهای پیران همه یاد کرد 
 همه خستگان از پس یکدگر 
رسیدند گریان و خسته جگر
همی هر کسی یاد کرد آنچ دید 
وزان بد کز ایران بدیشان رسید 
 ز پیران و لهاک و فرشیدورد
وزان نامداران روز نبرد
 کزیشان چه آمد بروی سپاه 
   چه زاری رسید اندر آن رزمگاه
+++
چو بشنید شاه این سخن خیره گشت 
سیه گشت و چشم و دلش تیره گشت
خروشان فرود آمد از تخت عاج 
بپیش بزرگان بینداخت تاج 
خروشی ز لشکر بر آمد بدرد
رخ نامداران شد از درد زرد
 ز بیگانه خیمه بپرداختند
ز خویشان یکی انجمن ساختند 
 ازان درد بگریست افراسیاب   
  همی کند موی و همی ریخت آب 

افراسیاب سوگند می خورد که انتقام خون رزمندگانش را از کیخسرو بگیرد. سران سپاه هم با او پیمان می بندند که در این راه او را یاری دهند

بیزدان که بیزارم از تخت و گاه
اگر نیز بیند سر من کلاه 
 قبا جوشن و اسب تخت منست 
کله خود و نیزه درخت منست
ازین پس نخواهم چمید و چرید
و گر خویشتن تاج را پرورید 
 مگر کین آن نامداران خویش
 جهانجوی و خنجرگزاران خویش
بخواهم ز کیخسرو شوم زاد 
که تخم سیاوش بگیتی مباد 
خروشان همی بود زین گفت و گوی 
ز کیخسرو آگاهی آمد بروی 
که لشکر بنزدیک جیحون رسید 
همه روی کشور سپه گسترید
بدان درد و زاری سپه را بخواند
ز پیران فراوان سخنها برآند
 ز خون برادرش فرشیدورد 
ز رویین و لهاک شیر نبرد
کنون گاه کینست و آویختن 
   ابا گیو گودرز خون ریختن
همم رنج و مهرست و هم درد و کین
از ایران وز شاه ایران زمین 
 بزرگان ترکان افراسیاب
 ز گفتن بکردند مژگان پر آب 
که ما سربسر مر تو را بنده ایم 
 بفرمان و رایت سرافگنده ایم
چو رویین و پیران ز مادر نزاد 
چو فرشیدورد گرامی نژاد 
ز خون گر در و کوه و دریا شود 
درازای ما همچو پهنا شود 
یکی برنگردیم زین رزمگاه
 ار یار باشد خداوند ماه

افراسیاب به آرایش سپاهش می پردازد و سپس با موبدان جلسه می گذارد تا برای حرکت بعدی تصمیم بگیرد. موبدان هم پیشنهاد می دهند که سپاه  باید از رود جیحون بگذرد

ز گردان شمشیرزن سی هزار 
گزین کرد شاه از در کارزار 
سوی بلخ بامی فرستادشان 
بسی پند و اندرزها دادشان 
+++
گزین کرد دیگر سپه سی هزار
سواران گرد از در کارزار 
 بجیحون فرستاد تا بگذرند
 بکشتی رخ آب را بسپرند
+++  
شب تیره بنشست با بخردان
جهاندیده و رای زن موبدان
+++
بران برنهادند یکسر که شاه 
ز جیحون بران سو گذارد سپاه
+++
سپه را ز بیکند بیرون کشید
دمان تالب رود جیحون کشید 
 سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار
 بیک هفته بر آب کشتی گذشت
 سپه بود یکسر همه کوه ودشت

افراسیاب هم به دنبال سپاهش از رود جیحون می گذرد. چپ و راست لشکرش را نگاه می کند و جای هر یک از قشون را مشخص

بیامد پس لشکر افراسیاب
بر اندیشه ی رزم بگذاشت آب
  پراگند هر سو هیونی دوان
یکی مرد هشیار روشن روان 
ببینید گفت از چپ و دست راست
 که بالا و پهنای لشکر کجاست
+++
بیاراست قلب و جناح سپاه 
طلایه که دارد ز دشمن نگاه 
همان ساقه و جایگاه بنه 
همان میسره راست با میمنه 
بیاراست لشکر گهی شاهوار
بقلب اندرون تیغ زن سی هزار 
+++
بفرمود تا پیش او شد پشنگ 
که او داشتی چنگ و زور نهنگ
بلشکر چنو نامداری نبود 
 بهر کار چون او سواری نبود  
+++
ز گردان گردنکشان صد هزار 
بدو داد شاه از در کارزار 
همان میسره جهن را داد و گفت
که نیک اخترت باد هر جای جفت
 که باشد نگهبان پشت پشنگ
 نپیچد سر ار بارد از ابر سنگ

خبر به کی خسرو می رسد که افراسیاب سپاهش را از رود جیحون گذرانده. او هم سپاه ایران را رهبری می کند تا اینکه دو سپاه به هم می رسند

چو آگاه شد شهریار جهان
ز گفتار بیدار کار آگهان 
 ز ترکان وز کار افراسیاب
که لشکرگه آورد زین روی آب
+++
سپاهی ز جیحون بدین سو کشید 
که شد ریگ و سنگ از جهان ناپدید 
چو بشنید خسرو یلانرا بخواند
همه گفتنی پیش ایشان براند 
 سپاهی ز جنگ آوران برگزید
بزرگان ایران چنانچون سزید
+++
ازان پس یلان را همه برنشاند
بزد کوس رویین و لشکر براند 
 همی رفت با رای و هوش و درنگ 
که تیزی پشیمانی آرد بجنگ 
سپهدار چون در بیابان رسید 
گرازیدن و ساز و لشکر بدید 
سپه را گذر سوی خورازم بود
همه رنگ و دشت از در رزم بود 
 بچپ بر دهستان و بر راست آب 
میان ریگ و پیش اندر افراسیاب 


خورشید که طلوع می کند در سپاه مقابل هم هستند. ایرانی ها خندقی می کنند و آنرا پر آب می کند تا بین خود و سپاه توران سدی درست کرده باشند 

چو خورشید سر زد ز برج بره 
بیاراست روی زمین یکسره 
سپهدار ترکان سپه را بدید 
بزد نای رویین و صف برکشید
جهان شد پر آوای بوق و سپاه 
همه برنهادند ز آهن کلاه 
چو خسرو بدید آن سپاه نیا 
دل پادشا شد پر از کیمیا 
خود و رستم و طوس و گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
 همی گشت بر گرد آن رزمگاه 
بیابان نگه گرد و بی راه و راه 
که لشکر فزون بود زان کو شمرد 
همان ژنده پیلان و مردان گرد 
بگرد سپه بر یکی کنده کرد 
طلایه بهر سو پراگنده کرد 
شب آمد بکنده در افگند آب 
بدان سو که بد روی افراسیاب 
دو لشکر چنین هم دو روز و دو شب 
از ایشان یکی را نجنبید لب 
تو گفتی که روی زمین آهنست 
ز نیزه هوا نیز در جوشنست
ازین روی و زان روی بر پشت زین 
پیاده بپیش اندرون همچنین 
تو گفتی جهان کوه آهن شدست
   همان پوشش چرخ جوشن شدست 

سه شبانه روز دو سپاه مقابل هم بودند ولی اخترشناسان هر دو طرف موفق نمی شدند که زمانی که موقع مناسبی برای حمله و جنگ است را مشحص کنند

ستاره شمر پیش دو شهریار
پر اندیشه و زیجها برکنار
 همی باز جستند راز سپهر 
بصلاب تا بر که گردد بمهر 
سپهر اندر آن جنگ نظاره بود
 ستاره شمر سخت بیچاره بود

پشنگ پهلوی پدر بزرگش افراسیاب می رود و از او می خواهد بیش از این درنگ نکند و منتظر مشخص شدن روز نبرد با ستاره شناسی نباشد و فرمان حمله را بدهد

بروز چهارم چو شد کار تنگ
بپیش پدر شد دلاور پشنگ 
 بدو گفت کای کدخدای جهان 
سرافراز بر کهتران و مهان 
بفر تو زیر فلک شاه نیست 
ترا ماه و خورشید بد خواه نیست
شود کوه آهن چو دریای آب 
 اگر بشنود نام افرسیاب
زمین بر نتابد سپاه ترا 
نه خورشید تابان کلاه ترا 
نیاید ز شاهان کسی پیش تو 
جزین بی پدر بد گوهر خویش تو
سیاوش را چون پسر داشتی 
  برو رنج و مهر پدر داشتی
+++
همی داشتی تا بر آورد پر 
ز توران چو مرغی بایران پرید 
شد از مهر شاه از در تاج زر 
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد 
بدان بی وفا ناسزاوار مرد
تو گفتی که هرگز نیا را ندید
همه مهر پیران فراموش کرد 
پر از کینه سر دل پر از جوش کرد
همی بود خامش چو آمد به مشت 
   چنان مهربان پهلوان را بکشت 
+++
از ایران کنون با سپاهی به جنگ 
بیامد به پیش نیا تیزچنگ
نه دینار خواهد نه تخت و کلاه
نه اسب و نه شمشیر و گنج و سپاه 
 ز خویشان جز از جان نخواهد همی 
سخن را ازین در نکاهد همی 
پدر شاه و فرزانه تر پادشاست
بدیت راست گفتار من بر گواست 
 از ایرانیان نیست چندین سخن 
سپه را چنین دل شکسته مکن
بدیشان چباید ستاره شمر
  بشمشیر جویند مردان هنر
+++
 سواران که در میمنه با منند 
همه جنگ را یکدل و یکتند
 چو دستور باشد مرا 
از ایشان نمانم یکی پارسا 
پادشا بدوزم سر و ترگ ایشان بتیر
نه اندیشم از کنده و آبگیر 

افراسیاب می گوید مگه ندیدی که چطور همه لشکر پیران تار و مار شده و همه تورانیان در سوگواریند. چنانچه بخواهیم همه لشکر را درگیر جنگ کنیم شکست می خوریم. بهتر است تا پهلوانانی را برای نبرد تن به تن بخوانیم

  چو بشنید افراسیاب این سخن 
بدو گفت مشتاب و تندی مکن 
سخن هرچ گفتی همه راست بود
جز از راستی را نباید شنود 
 ولیکن تو دانی که پیران گرد 
بگیتی همه راه نیکی سپرد
نبد در دلش کژی و کاستی 
نجستی به جز خوبی و راستی 
همان پیل بد روز جنگ او
چو دریا دل و رخ چو تابنده هور
 به زور برادرش هومان پلنگ نبرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد 
 ز ترکان سواران کین صدهزار 
همه نامجوی از در کارزار
برفتند از ایدر پر از جنگ و جوش 
من ایدر نوان با غم و با خروش
ازان کو برین دشت کین کشته شد 
زمین زیر او چو گل آغشته شد 
همه مرز توران شکسته دلند 
ز تیمار دل را همی بگسلند 
نبینند جز مرگ پیران بخواب 
     نخواند کسی نام افراسیاب 
بباشیم تا نا نامداران ما 
مهان و ز لشکر سواران ما 
ببینند ایرانیان را بچشم 
ز دل کم شود سوگ با درد و خشم
هم ایرانیان نیز چندین سپاه 
ببینند آیین تخت و کلاه 
دو لشکر برین گونه پر درد و خشم 
 ستاره به ما دارد از چرخ چشم  
انبوه جستن نه نیکوست جنگ 
شکستی بود باد ماند بچنگ 
مبارز پراگنده بیرون کنیم
از ایشان بیابان پر از خون کنیم 

پشنگ می گوید حال که می خواهی فرمان مبارزه تن به تن بدهی مرا به این مبارزه انتخاب کن

چنین داد پاسخ که ای شهریار  را
چو زین گونه جویی همی کارزار 
نخستین ز لشکر مبارز منم 
که بر شیر و بر پیل اسب افگنم 
کسی را ندانم که روز نبرد 
فشاند بر اسب من از دور گرد 
+++
مرا آرزو جنگ کیخسروست 
که او در جهان شهریار نوست
اگر جوید او بی گمان جنگ من
 رهایی نیابد ز چنگال من

افراسیاب می گوید تو هنوز تجربه نداری و نمی دانی که پادشاه با تو مبارزه نخواهد کرد. من خودم برای این رزم آماده می شوم. اینطور بی خودی سربازان را هم به کشتن نمی دهیم. ولی شیده پسر افراسیاب می گوید که پدر تو پنج پسر داری آنوقت می خواهی خودت به جنگ بری. امکان نداره

بدو گفت کای کار نادیده مرد 
شهنشاه کی جوید از تو نبرد
اگر جویدی هم نبردش منم
 تن و نام او زیر پای افگنم
+++
گر او با من آید بوردگاه
برآساید از جنگ هر دو سپاه  
بدو شیده گفت ای جهاندیده مرد
چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد 
پسر پنج زنده ست پیشت بپای 
نمانیم تا تو کنی رزم رای 
نه لشکر پسندد نه ایزد پرست
 که تو جنگ او را کنی پیشدست 

حال چه می شود و بالاخره هم رزم کی خسرو کی خواهد شد می ماند تا جلسه بعد

لغاتی که آموختم
چمیدن = خرامیدن، به ناز راه رفتن
چریدن= خوردن


ابیاتی که خیلی دوست داشتم
هر آن کس که نیکی فرامش کند 
همی رای جان سیاوش کند 

شجره نامه
افراسیاب نوه فریدون
پشنگ پسر شیده پسر افراسیاب

قسمت های پیشین
ص 831 پیام افراسیاب بنزد کیخسرو

Tuesday 11 April 2017

سیزده بدر 1396

Those of you who visited Tatton park on Sunday 2nd April might have been surprised to see the number of people having picnic there. It was sizdah be-dar: the day of nature in the Persian calendar, 13 days after the start of Persian New Year (Norouz), the Spring Equinox. On sizdah be-dar people go outdoors. They tend to have picnic, play sports and dance to music. On this day, sabzeh (sprout grown a couple of weeks in advance) which is one of the requirements for the new year, is placed in the river and with that all the bad luck in the new year is also washed away. Sabzeh is completely biodegradable and won't litter the river.

 سیزده بدر امسال (1396) در مقایسه با سالهای پیش جمعیتی انبوه برای بدر کردن سیزده به تاتون پارک آمده بود به طوریکه مشکل میشد تصور کرد که در ایران نیستیم. بوی کباب همه جا را پر کرده بود. آهنگ ایرانی همراه دود زغال در فضا چرخ می خورد. گروه گروه خانواده ها و دوستان مشغول والیبال، رقصیدن و البته خوردن بودند
:)
امسال حتما سالی نکوه خواهد بود




















© All rights reserved