Monday 15 February 2016

شاهنامه خوانی در منچستر 77

جنگ بین دو سپاه ایران و توران: هومان از سپاه توران بر پیروزی خود بر ایرانیان مطمئن است. توس گرچه به ظاهر آماده رزم است و پیروزی را ازآن سپاه ایران می داند، قلبا می داند که سپاه توران پیروز میدان خواهد بود

سپهدار هومان دمان پيش صف
یکی خشت رخشان گرفته بکف
+++
بپيران چنين گفت کاي پهلوان
تو بگشای بند سلیح گوان
ابا گنج دينار جفتي مکن
ز بهر سلیح ایچ زفتی مکن
که امروز گرديم پيروزگر
بیابد دل از اختر نیک بر
+++
وزين روي لشکر سپهدار طوس
بیاراست برسان چشم خروس
بروبر يلان آفرين خواندند
ورا پهلوان زمین خواندند

توس به گودرز می گوید که خدا خودش بما کمک کند، تعداد دشمن اگر دویست برابر ما نباشد کمتر از آن نیست

مگر دست گيرد جهاندار ما
وگر نه بد است اختر کار ما
کنون نامداران زرينه کفش
بباشید با کاویانی درفش
ازين کوه پايه مجنبيد هيچ
نه روز نبرد است و گاه بسیچ
همانا که از ما بهر يک دويست
فزونست بدخواه اگر بیش نیست

گودرز می گوید تا تقدیر چه باشد، اگر قرار است پیروز میدان شویم، چه کم و چه زیاد بر دشمن چیره خواهیم شد

بدو گفت گودرز اگر کردگار
بگرداند از ما بد روزگار
به بيشي و کمي نباشد سخن
دل و مغز ایرانیان بد مکن
اگر بد بود بخشش آسمان
بپرهیز و بیشی نگردد زمان
تو لشکر بياراي و از بودني
روان را مکن هیچ بشخودنی
+++
جنگی سهمگین درمی گیرد
سنانهاي رخشان و تيغ سران
درفش از بر و زیر گرز گران
هوا گفتي از گرز و از آهنست
زمین یکسر از نعل در جوشنست
چو درياي خون شد همه دشت و راغ
جهان چون شب و تیغها چون چراغ
ز بس ناله ي کوس با کرناي
همی کس ندانست سر را ز پای
سپهبد به گودرز گفت آن زمان
که تاریک شد گردش آسمان
+++
سرانجام ترسم که پيروزگر
نباشد مگر دشمن کینه ور

سپاه ایران در پاین کوه صف کشیده که پیران بازور (که با رسوم جادوگری آشنا بوده) را فرا می خواند و از او می خواهد تا سپاه ایران را دچار برف و بوران کند. سپاه ایران که در برف گیر کرده، با حمله تورانیان نیز مواجه می شود و تعداد بسیار زیادی از سپاه ایران کشته می شود

ترکان يکي بود بازور نام
بافسوس بهر جای گسترده کام
بياموخته کژي و جادوي
بدانسته چینی و هم پهلوی
چنين گفت پيران بافسون پژوه
کز ایدر برو تا سر تیغ کوه
يکي برف و سرما و باد دمان
بریشان بیاور هم اندر زمان
+++
چو بازور در کوه شد در زمان
برآمد یکی برف و باد دمان
همه دست آن نيزه داران ز کار
فروماند از برف در کارزار
ازان رستخيز و دم زمهرير
خروش یلان بود و باران تیر
بفرمود پيران که يکسر سپاه
یکی حمله سازید زین رزمگاه
چو بر نيزه بر دستهاشان فسرد
نیاراست بنمود کس دست برد
وزان پس برآورد هومان غريو
یکی حمله آورد برسان دیو
بکشتند چندان ز ايران سپاه
که دریای خون گشت آوردگاه
در و دشت گشته پر از برف و خون
سواران ایران فتاده نگون

ایرانیان دست به دعا برمی دارند. دانشمندی از ایرانیان مکان بازور را به رهام می نمایاند و او هم بدان سمت رفته و بازور را از پا درمیآورد. با از میان رفتن بازور برف و بوران هم به پایان می رسد و آسمان صاف می شود

سپهدار و گردنکشان آن زمان
گرفتند زاری سوی آسمان
که اي برتر از دانش و هوش و راي
نه در جای و بر جای و نه زیر جای
همه بنده ي پرگناه توايم
به بیچارگی دادخواه توایم
+++
ازين برف و سرما تو فريادرس
نداریم فریادرس جز تو کس
بيامد يکي مرد دانش پژوه
برهام بنمود آن تیغ کوه
کجا جاي بازور نستوه بود
بر افسون و تنبل بران کوه بود
+++
چو رهام نزديک جادو رسيد
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بيفگند دستش بشمشير تيز
یکی باد برخاست چون رستخیز
ز روي هوا ابر تيره ببرد
فرود آمد از کوه رهام گرد
يکي دست با زور جادو بدست
بهامون شد و بارگی برنشست
هوا گشت زان سان که از پيش بود
فروزنده خورشید را رخ نمود

توس می گوید که من بر دشمن می تازم و اگر کشته شدم شما به سمت ایران بازگردید. جنگ بالا می گیرد و سپاه ایران پراکند می شوند

شوم برکشم گرز کين از ميان
کنم تن فدی پیش ایرانیان
ازين رزمگه برنگردانم اسپ
مگر خاک جایم بود چون زرسپ
اگر من شوم کشته زين رزمگاه
تو برکش سوی شاه ایران سپاه
مرا مرگ نام يتر از سرزنش
بهر جای بیغاره ی بدکنش
+++
چو شد رزم ترکان برين گونه سخت
ندیدند ایرانیان روی بخت
همي تيره شد روي اختر درشت
دلیران بدشمن نمودند پشت
+++
به گيو دلير آن زمان طوس گفت
که با مغز لشکر خرد نیست جفت
که ما را بدين گونه بگذاشتند
چنین روی از جنگ برگاشتند
برو بازگردان سپه را ز راه
ز بیغاره ی دشمن و شرم شاه

از طرفی پیران سپاه توران را تشویق به پیشروی می کند که چندان از ایرانیان باقی نمانده و ما باید آنها را دنبال کرده و از پا درآوریم. ایرانیان پیکی به سمت ایران می فرستند واز شاه می خواهند تا رستم را برای کمک به ایشان بفرستد

سپهدار پيران سپه را بخواند
همی گفت زیشان فراوان نماند
+++
کسي را که زند هست بيجان کنيم
بریشان دل شاه پیچان کنیم
+++
برانيم لشکر همه همگروه
سراپرده و خیمه بر سوی کوه
هيوني فرستيم نزديک شاه
دلش برفروزد فرستد سپاه
بدين من سواري فرستاد ه ام
ورا پیش ازین آگهی داد ه ام
مگر رستم زال را با سپاه
سوی ما فرستد بدین رزمگاه
وگرنه ز ما نامداري دلير
نماند بوردگه بر چو شیر

لشکر توران بدنبال سپاهیان ایرانی که به کوه هومان پناه برده اند می تازد تا باقی مانده سپاه ایران را نیز از بین ببرند

بهومان بفرمود پيران که زود
عنان و رکیبت بباید بسود
ببر چند بايد ز لشکر سوار
ز گردان گردنکش نامدار
که ايرانيان با درفش و سپاه
گرفتند کوه هماون پناه
ازين رزم رنج آيد اکنون بروي
خرد تیز کن چاره ی کار جوی
گر آن مرد با کاوياني درفش
بیاری، شود روی ایشان بنفش
اگر دستيابي بشمشير تيز
درفش و همه نیزه کن ریزریز
من اينک پس اندر چو باد دمان
بیایم نسازم درنگ و زمان

 ولی وقتی سپاه توران می خواهد تا به کوه بتازد و چند نفر باقی مانده از سپاه ایران را از بین ببرند، می ببینند که تعداد ایرانیان بسیار بیشتر از آنچه است که می پندارند. به پیران پیام می فرستند تا فکری بکند

هيوني بپيران فرستاد زود
که اندیشه ی ما دگرگونه بود
دگرگونه بود آنچ انداختيم
بریشان همی تاختن ساختیم
همه کوه يکسر سپاهست و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس
چنان کن که چون بردمد چاک روز
پدید آید از چرخ گیتی فروز
تو ايدر بوي ساخته با سپاه
شده روی هامون ز لشکر سیاه

لغاتی که آموختم
مولش = از فعل مولیدن، درنگ و تاخیر
  نهل = آشامیدن، تشنه شدن

ابیاتی که دوست داشتم
تو باشي به بيچارگي دستگير
تواناتر از آتش و زمهریر

چنين است گيتي پرآزار و درد
ازو تا توان گرد بیشی مگرد
فزونيش يک روز بگزايدت
ببودن زمانی نیفزایدت

قسمت های پیشین
ص  572 تاختن ایرانیان بر تورانیان
© All rights reserved


No comments: