Saturday 12 September 2015

آفتابِ ماه

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته به چایی نرسد فریاد است
+++
زشیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم
+++

تصادفا کتاب "مجموعه آثار یغما جندقی، تصحیح: سید علی داود، با مقدمه ای از دکتر باستانی پاریزی، انتشارات توس، 1357" را در قفسه ی کتابخانه ی دانشگاه منچستر دیدم. کنجکاو شدم و چون اطلاعاتی در مورد یغمای جندقی نداشتم، کتاب را به امانت گرفتم و شروع به خواندن کردم.  یغما متولد 1196 در هشتاد سالگی 1276 ه. در خور وفات یافت و در بقعه ی امامزاده داود دفن شد. "بنده ی فرمان خود هستم که پوستین ایمان برکنم، نه مطیع دیگران می شوم که آستین پوستین در پوشم" ص11 

یغما شاعر آزاده ی دوران قاجار بوده که به مداحی نپرداخته.  نگاهی به اشعار یغما جسارت وی را نمایان می سازد، وی در بیان پلیدی ها حتی کلمات ناپسند و ناسزا و هزل را هم در اشعارش گنجانده. یغما خطی خوش نیز داشته و از وی متون چند متن دست نوشته باقی است از جمله: برهان قاطع که در سال 1240 ه نوشته

دلم از زندگانی سخت سیره
بمیرم هر چه زوتر باز دیره
زنان را دل سرای درد و ماتم
تن مردان نشان تیغ و تیره
پسر در خون طپان، دختر عزادار
برادر کشته و خواهر اسیره

تخلص میرزا ابوالحسن  در ابتدا "مجنون" بوده ولی پس از توطئه ای اموال وی توقیف می شود و خود وی نیز به فلک بسته می شود. وی به شاه عبدالعظیم پناه برده و در آنجا منزوی می شود و تخلص خود را از مجنون به یغما تغییر می دهد

به من از مال دنیا یک تخلص مانده مجنون است
بکار آید گرای (گرآیی) لیلی وش آنرا نیز یغما کن

 آثار یغما را می توان به غزلیات، هجویات و مراثی وی تقسیم کرده. کتاب مذکور اشعار یغما را قالب جدیدی معرفی می کند که بعدها اشعار دوران انتلاب مشروطه از آن برداشت شده. همچنین ادوارد براون یغما را مبتکر سبک "نوحه سینه زنی" می داند

رباعی سنگ مزار یغما اینگونه است
یغما من و بخت و شادی و غم با هم
کردیم سفر به ملک هستی زعدم
چون نوسفران زگرد ره بخت بخفت
شادی ره خود گرفت، من ماندم و غم
 +++

کتاب راکه خواندم تصمیم گرقتم چند خطی برای یاداوری بخود هم شده اینجا بنویسم ولی گرفتاریهای معمول مجال نمی داد. متنی را بر کاغذ پاره ای نوشتم که آن نیز به فراموشی سپرده شد. تا آنکه چندی پیش یکی از مجلات "ره آورد*" را ورق می زدم رسیدم به کپی عکسی که قبلا در کتاب بالا از یغما دیده بودم. توجهم به مقاله جلب شد. مقاله بر اساس سلسله ی گفتارهای حبیب یغمایی در رادیو ایران در سال 1341 بود.  از آنجا که با خواندن مقاله نکاتی را که قبلا خوانده بودم برای مجددا احیا شد، تصمیم به نوشتن این متن کردم

دل اگر شاد بود، خانه چه دوزخ چه بهشت
رنج اگر دور زتن، جامه چه پشمینه چه برد
تا توان کاست غم از بهر چه جان باید کاست؟
تا توان خورد می از بهر چه غم باید خورد؟
...
منع یغما مکن از باده به اندیشه مرگ
گر خوری ورنخوری باده که می باید مرد
+++
* زه اورد، شماره 63، 1383، 
© All rights reserved

No comments: