Monday 1 September 2014

افقی دور

 چه دنیای کوچکی! همین دیروز صبح در زادگاهم از خواب بیدار شدم و برای صبحانه  در منزل مادرم بودم. امروز صبح با اینکه هنوز هوا کاملا روشن نشده ولی وقت معمول از خواب بیدار شدم، ذهنا موقع بیداری است، هر چند که چشم شروع روز در فقدان نور را کتمان  کند. هنوز بقیه خواب هستند و من اولین کاری که می کنم نوشتن است و تجربه ی دوباره ی ماما یا شاید مادر کلمات بودن. هر چند که نمی دانم پدر این مکتوبات چیست یا کیست. اتفاقات اطراف یا حس درونی؟ به عبارتی این متن را شاهدی بر روسپی گری ذهن بنامم یا پاکی و زلال اندیشه، نمی دانم

 دور و برم سبز است و آرامش و سکوت.  حسی با درد زایمان ذهنم را مشغول می دارد، باید طاقت بیاورم، شاید این درد، با زایش حرفی که جایی در وجودم محکوم به خلق شدن است آرام گیرد. پس به نوشتن ادامه می دهم

 ردپای باران دیشب روی سنگ فرش حیاط باقی است و شبنم روی برگ ها با خیسی چشمان من گویا پنهانی مراوده یا دست کم سلام و علیکی دارند. وزوز خفه ی لپ تاپ در گوشم شاید می پرسد که چرا برگشتیم. پیش از این در هرج و مرج کوچه و خیابان های ایران هیچ وقت صدایش را نمی شنیدم یا شاید در سفر او هم چون من محو شنیدن می شود تا شنیده شدن.

باید کمی به مرتب کردن اوضاع خانه و جابجا کردن وسایل سفر بپردازم و بعد حتما به مرور خاطرات ایران و بودن در کنار خانواده. چقدر خوشبختم که توانستم بار دیگر بودن در کنار عزیزانم را تجربه کنم. حسی روی سینه ام سنگینی می کند. آهی می کشم و سعی می کنم خودم را قانع کنم که باز هم فرصت دیدار خواهد بود. باید به این دیار برمی گشتم، باید. خوب یا بد، اقبال بلند و یا بد روزگار، هر چه هست زندگی من اکنون اینجاست. بعلاوه بودن در این دیار سبز دور خوبی های مختص خود را داراست. می توانم ماشینم را سوار شوم و با ارامش رانندگی کنم. می توانم راحت به وبلاگم سر بزنم و متنی را در انجا به ودیعه بگذارم و نوشته های دیگران را نیز مرور کنم. می توانم راحت از خط کشی و چراغ سبز عابر پیاده عبور کنم بدون اینکه ماشینی به سرعت از روی خط کشی بگذرد و کمی جلوتر بطوریکه مزاحم عبور پیاده ها و ماشین هایی که از مقابل میایند باشد، نگه دارد. خب، دیگر چه؟ ... آیا اینها تنها متاعی هستد که معامله پایاپای مهاجرت به ازای بهای گزافی که مراوده کرده ام بمن پرداخته؟ باید مدتی صبر کنم، شاید در بحبحه زندگی، آغوش گرم آفتاب را تا حدی فراموش کنم و یا به آرامش بارش سرد باران مجددا عادت.

© All rights reserved

No comments: