Monday 8 September 2014

شاهنامه خوانی در منچستر - 41

مدتها بود که فرصت شاهنامه خوانی دست نمی داد ولی چون دوره ی کلاس های خبریم تمام شد، شانس ادامه برنامه ی شاهنامه خوانی بار دیگر دست داد و از این بابت شکرگزارم و از دوستان و یاران همراه ممنون که مجددا بمن پیوستند
+++
هفت خوان رستم را به پایان رساندیم، زمان زمان کاووس شاه است و پهلوانی رستم

خب تا اینجای داستان گویا کی کاووس پادشاهی اهل بزم و رزم است و ماجراجو. به کشورگشایی مشغول است و اکثر نقاط بدون مبارزه و یا پس از جنگ در دست وی گرفتار می شوند و مجبور به پذیرش پرداخت باژ و خراج

به شهر اندرون هرکه بد سالخورد
چو برگشته دیدند باد نبرد
همه پیش کاووس شاه آمدند
جگرخسته و پرگناه آمدند
که ما شاه را چاکر و بنده ایم
همه باژ را گردن افگنده ایم
به جای درم زر و گوهر دهیم
سپاسی ز گنجور بر سر نهیم
ببخشود کاووس و بنواختشان
یکی راه و آیین نو ساختشان

سپاه کی کاووس در جریان جنگ به هاماوران می رسند و پس از شکست آنها کاووس دختر پادشاه را برای خود خواستگاری می کند. این دختر سودابه نام دارد. پدر سودابه، با دختر خود صحبت می کند و ماجرا را به او می گوید و چون او را تسلیم این تقدیر و موافق با این وصلت می بیند. راضی به این امر می شود و بدین گونه سودابه و کی کاووس با هم ازدواج می کنند

فرستاده ای چرپ گوی آمدست
یکی نامه چون زند و استا به دست
همی خواهد از من که ب یکام من
ببرد دل و خواب و آرام من
چه گویی تو اکنون هوای تو چیست
بدین کار بیدار رای تو چیست
بدو گفت سودابه زین چاره نیست
ازو بهتر امروز غمخواره نیست
کسی کاو بود شهریار جهان
بروبوم خواهد همی از مهان
ز پیوند با او چرایی دژم
کسی نشمرد شادمانی به غم
بدانست سالار هاماوران
که سودابه را آن نیامد گران
فرستاده شاه را پیش خواند
وزان نامدارانش برتر نشاند
+++
نگه کرد کاووس و خیره بماند
به سودابه بر نام یزدان بخواند
یکی انجمن ساخت از بخردان
ز بیداردل پیر سر موبدان
سزا دید سودابه را جفت خویش
ببستند عهدی بر آیین و کیش

لغاتی که آموختم
رود = زه و تاری که بر ساز کشند
عماره = آنچه بر پشت شتر و فیل نهند
هودج = کجاوه

ابیاتی که خیلی دوست داشتم
برین برنیامد بسی روزگار
که بر گوشه ی گلستان رست خار
کس از آزمایش نیابد جواز
نشیب آیدش چون شود بر فراز

قسمت های پیشین

ص 251 به بند افکندن شاه هاماوران، کاووس را


© All rights reserved

No comments: