Thursday 17 July 2014

بعد بی بعدی

دوری از جنس فاصله نیست
 می شود دور باشی و نزدیک
و نزدیک در حین دوری
 
© All rights reserved

Friday 4 July 2014

ماجراهای خانم مرغه - قسمت 15




جوجه ها حسابی بزرگ شدند. دیروز نقل دنبال گنجشکی کرد و او را فراری داد. همین دیروز بود که خودش بیشتر از دو بند انگشت نبود
© All rights reserved

پرسه در کوچه پس کوچه های هنر - لیلی بختیاری


 مدتی در خیابانهای اطراف برای پیدا کردن جای دقیق گالری چرخیدیم. نهایتا از چند خانم رهگذر آدرس دقیق را پرسیدم. با لبخندی گفتند که آنها هم همانجا می روند، گویا در ورودی ساختمان در  خیابان پشتی بود. از ماشین پیاده شدم و به دنبال آنها راه افتادم. گالری در طبقه چهارم واقع شده بود. تصمیم گرفتم که به جای استفاده از آسانسور از پله استفاده کنم. تصمیم چندان درستی نبود. چرا که ساختمان قدیمی بود و سقف های بلند آن به این معنی بود که  پله ها ی زیادی باید صعود می شد تا به طبقه چهارم می رسیدم. بهرحال نفس نفس زنان به طبقه چهارم رسیدم. خوبی برنامه این بود که درست در هنگام ورود به میز نوشیدنی ها برمی خوردی. لیوان آب پرتقال دم در بسیار بموقع بود

 دیوارهای سالن که فضای وسیع و بازی داشت، پذیرای تابلوهای هنرجویان عکاسی بود و نمایشگاه تعداد زیادی بازدید کننده داشت. خیلی زود لیلی را که کنار عکس هایش ایستاده بود پیدا کردم. تابلوهایش بازگو کننده ی موقعیت برخی از زنان در ایران و تکنیک تلفیقی بین عکس و خطاطی بود. طبق معمول عکس ها گویا بود. مدتی به تماشا و تحسین عکس های ایشان گذشت و سپس فرصتی دست داد تا به بقیه تابلوها بپردازم. تنوع تکنیک و ایده ی پشت عکس ها بسیار جالب بود. از جالب ترین قسمت ها علاوه بر تابلوهای خانم بختیاری، عکس های تلفیقی دانشجوی روسی بود که بناهای سمبولیک روسیه را در پیکادلی منچستر مونتاژ کرده بود 

.  برای خانم لیلی بختیاری آرزوی موفقیت هر چه بیشتر می کنم و امیدوارم به زودی باز هم فرصت تماشای کارهای ایشان دست بدهد

برای اطلاعات بیشتر به سایت های زیر مراجعه نمایید
http://yellowbanana.org/ba-hons-students/lili-bakhtiari.html
https://www.facebook.com/lili.photographymanchester?ref=hl&ref_type=bookmark

© All rights reserved

وازکتومی چای


به پست قبلی در وبلاگم نگاه کردم در عنوانش به چایخانه اشاره کرده بودم، حتی برای خودم هم این لغت عجیب میاید. لغت قهوه خانه  بیشتر مانوس است تا چایخانه.  با این بحث مجددا برمی گردیم به چرخه کلمات که قبلا هم به آن اشاره کرده ام.* باری در ابتدا مردم ایران اهل نوشیدن قهوه بودند (شاهد وفور قهوه خانه در ترکیه هستیم، احتمالا ما هم نظیر آن را داشته ایم) و از همان دوره نام قهوه خانه باقی است. بعد چای مد شده (آنهم چای قند پهلو که تاریخچه اش و ارتباطش با مشروطه را شنیدیم)، امروزه مجددا بازار قهوه گرم شده و در خیلی از مواقع اگر بخواهی کلاس بگذاری بهتر است قهوه را به چای ترجیح دهی.  چندی پیش در مجلسی بودیم، میزبان سفارش چای و قهوه می گرفت. گقتم "برای من چای لطفا". نگاهی پر از دلسوزی بمن انداخت و گفت "ولی شما باید اهل قهوه باشی" خلاصه از استدلال عجیب و غریبی که برای اثبات تئوریش استفاده کرد خنده ام گرفت ولی چیزی نگفتم. در انگلستان هم ابتدا مردم اهل قهوه بودند و با مد شدن چای (که گویا در ابتدا گران قیمت بوده و اکثرا چای را در ظروف مخصوص قفلدار نگهداری می کردند) قهوه کمتر مصرف می شده. امروزه مجددا با هجوم قهوه خانه های مدرن و شیک ایتالیایی و امریکایی مجددا نوشیدن قهوه بالا گرفته و ملت چای دوست انگلستان هم کم کم به قهوه روی میاورند. خلاصه تب قهوه دوستی حسابی بالاگرفته. عجیبه که سنت ها و رسوم هم بدین قسم مد می شوند و کمی بعد هم فراموش. ولی واقعیت دردناک این است که خیلی راحت به بهانه ی پیروی از رسم خاصی یا عصیان علیه همین رسوم زودگذر قضاوت ها کرده و می کنیم. نمی شود از این رسوم گفت و به شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" که زمانی ورد زبان خیلی ها بود و حتی بر دیوارها نوشته شده بود، اشاره نکرد. خلاصه گویا همه چیز حتی اصول و اعتقادات هم فصلی است
© All rights reserved

Thursday 3 July 2014

معادل بابا آب داد


 

هر وقت یاد انگلیسی که در دبیرستان (در ایران) خواندیم می افتم خنده ام می گیرد، جملات عجیب و غریبی را به خوردمون دادند که بعدها فهمیدیم هیچ کس از آنها در این دیار استفاده نمی کند. دیروز باز لابلای کتاب های کتابخانه غرق شده بودم. رسیدم به مجموعه ی آموزش زبان فارسی. کتابی را ورق زدم، دیدم مشتاقان زبان فارسی هم باید از همان دهلیزهای تنگ و باریکی، که ما برای یادگیری انگلیسی از آنها رد شدیم، گذر کنند. از یکی از صفحات کتاب عکسی گرفتم. ولی خودمونیم، آیا هیچ آب نیست؟

© All rights reserved

ق مثل قلب



© All rights reserved

Tuesday 1 July 2014

از چایخانه ای در ایران*

کتابی که اخیرا تمام کردم، خواندنی بود. اگرچه 50-60 سال پیش نوشته شده بود و خیلی از نکات نوشته شده در مورد کشور ایران و مردمش با دنیای امروز ایران تفاوت فاحشی داشت، ولی از خواندن آن لذت بردم. قلم نویسنده محشر بود و خالی از طنز تلخ نبود. چند جمله ای را برای یادآوری به خود در اینجا می نویسم. حتما قسمت اول که تفسیری از چلو کباب است را بخوانید. گمانم منظور از
spice
سماغ بوده. ضمنا می گویند که املای صحیح سماغ با "غ" است
The main ingredient, as with almost every Persian dish, was rice; exceptionally prepared as it always is in Persia, and decorated with saffron. Two steaks of indifferent meat came with it, and the yolk of a raw egg was broken over the whole. Tomatoes and spices were added, followed by bottles of dugh, a kind of sour milk which every Persian regards as essential part of at least one meal a day. p 118 
The quanat system is as old as Persia itself...The quanat is an underground channel connecting this subterranean source with the village, which in some cases may be as much as thirty miles away. p 53 
In Persia the whole of a man talks, not just his mouth. All of the body comes into play; words become of auxiliary importance, the mere vehicle of expression, their significance pointed with the subtlest shades of the speaker's movement; gaining immeasurably thereby in clarity and depth. p 67 
A Persian garden- ferdous, where stems our word paradise- are here: the high surrounding, walls, shutting out the rest of the world. p 202

*From a Persian Tea House, Michael Carroll, 2007, Tauris Parke Paperbacks, London

© All rights reserved

تهران

در پیچ و خم جاده های باریک و پرهرج و مرج سخن های پراکنده می گردم تا به کلامی از جنس تو می رسم. لبخندی می زنم و نفسی آرام می کشم. انرژیت در رگ هایم حل می شود، حال می توانم به هزاردستان کارهای خود برسم
دوستت دارم

© All rights reserved