Monday 26 May 2014

خیره انشالله

سلام محبوبه خانم. شما کجا اینجا کجا؟
 سلام گلین جان. خوبین؟ مادر و آقا جان خوبن؟ بابابزرگ چطورن؟
همه خوبند. الهی شکر. شما خوبین؟
شکر
.نگفتی اینورا چکار می کنی
مجید آقا چند روزیه رفتن ماموریت. پهلوی مادر می مانم. بفرمایین نون تازه
دستت درد نکنه. همین صبح کلی نون تو تنور گذاشتم. شما اگه نون خانگی میل دارین بیارم براتون
مرسی این چندتا نون هم برای ما زیاده، مادر که از وقتی دندوناش رو کشیده، غذاش کمتر هم شده، منم مگه چقدر نون می خورم... خب تا نونا خشک نشدن برم
گفتی مجید آقا کجا رفتند؟ 
از طرف اداره رفتن ماموریت
بازم؟ مثل اینکه مجید آقا خیلی ماموریت می رن. نه؟
 خب کاره دیگه. نمیشه نره که
فقط خدا کنه از ماموریت های احمد آقا نباشه
احمد آقا؟
پسر خاله معصومه رو میگم. می گفتن که مرتب به هوای ماموریت می رفته شهر. بعد از یک سال فهمیدن که آقا یک زن دیگه هم تو شهر گرفته و ماموریت بهانه بوده که راحت بره و بیاد
 واه! خدا نکنه. گلین جان زبونت رو گاز بگیر
ببخشین. بهتون بر نخوره. انشاالله که مجید آقا با بقیه فرق می کنن


محبوبه به سمت خونه راه افتاد ولی تمام راه فکر می کرد چرا مجید حتی وقت یک تلفن و حال و احوال کردن با اونو نداره


© All rights reserved

No comments: