Wednesday 22 May 2013

خوشحالی


چند دقیقه از ساعت هفت شب اولین روز خرداد ماه گذشته
آفتابی رو به غروب تازه خودش را به حیاط خانه ما رسانده
گمونم امروز پنجمین باری است در این بهار که چشممان به دیدن خورشید خانم روشن شده
هوا سرد و شوفاژها تنها منبع گرم کردن خانه هستند
همه قدرت بدنم تحلیل رفته
درد در تمام زوایای تنم رخته کرده
 گاهی فکر می کنم که بیش از این  توان اشک ریختن هم ندارم
ولی باز با اشاره ای سخت می بارم
قرص ها هم به نظر کاری از پیش نمی برند
ولی با این حال لبخندی می زنم
و دوباره کتاب 
I can make you HAPPY, Paul McKenna, Bantam Press
را ورق می زنم
"From time to time, people tell me they believe something inside them is broken However you might feel, you are not broken  You have simply picked up some unhelpful ways of thinking and acting that are making you feel bad... The system in this book will help you to interrupt that pattern and change it."  p 16
شاید اگر نویسنده این کتاب هر کس دیگری بود آنرا بعد از یک نگاه سرسری کنار می گذاشتم
ولی از آنجا که به این نویسنده اعتماد دارم به خواندن کتاب ادامه می دهم
کسی چه می داند شاید ناجی من اوست
 من به او اعتماد دارم

© All rights reserved

Tuesday 21 May 2013

شاهنامه خوانی در منچستر _ 21

در این قسمت شاهد تلاش زال در جلب نظر موبدان برای همراه شدن با وی به منظور خواستگاری رودابه بودیم. زال ابتدا سخن از اهمیت داشتن زوج و بقای نسل کرد.  ولی هیچ یک از موبدان در پاسخ سخنی نگفتند. برای همین زال از در دیگری وارد شد و وعده کمک به موبدان را داد و آنها هم صلاح را در این دیدند تا او نامه ای به سام بنویسد و از سام بخواهد تا با پدر رودابه صحبت کند

بدانگه که لوح آفرید و قلم
بزد بر همه بودنیها رقم
جهان را فزایش ز جفت آفرید
که از یک فزونی نیاید پدید
ز چرخ بلند اندر آمد سخن
سراسر همین است گیتی ز بن
زمانه به مردم شد آراسته
وزو ارج گیرد همی خواسته
اگر نیستی جفت اندر جهان
بماندی توانای اندر نهان
و دیگر که مایه ز دین خدای
ندیدم که ماندی جوان را بجای
بویژه که باشد ز تخم بزرگ
چو بی جفت باشد بماند سترگ
چه نیکوتر از پهلوان جوان
که گردد به فرزند روشن روان
چو هنگام رفتن فراز آیدش
به فرزند نو روز بازآیدش
به گیتی بماند ز فرزند نام
که این پور زالست و آن پور سام
بدو گردد آراسته تاج و تخت
ازان رفته نام و بدین مانده بخت
کنون این همه داستان منست
گل و نرگس بوستان منست
که از من رمیدست صبر و خرد
بگویید کاین را چه اندر خورد
نگفتم من این تا نگشتم غمی
به مغز و خرد در نیامد کمی
همه کاخ مهراب مهر منست
زمینش چو گردان سپهر منست
دلم گشت با دخت سیندخت رام
چه گوینده باشد بدین رام سام
شود رام گویی منوچهر شاه
جوانی گمانی برد یا گناه
چه مهتر چه کهتر چو شد جفت جوی
سوی دین و آیین نهادست روی
بدین در خردمند را جنگ نیست
که هم راه دینست و هم ننگ نیست
چه گوید کنون موبد پیش بین
چه دانید فرزانگان اندرین
+++
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست
بزرگست و گرد و سبک مایه نیست
بدانست کز گوهر اژدهاست
و گر چند بر تازیان پادشاست
اگر شاه رابد نگردد گمان
نباشد ازو ننگ بر دودمان
یکی نامه باید سوی پهلوان
چنان چون تو دانی به روشن روان
ترا خود خرد زان ما بیشتر
روان و گمانت به اندیشتر
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه
فرستد کند رای او را نگاه
منوچهر هم رای سام سوار
نپردازد از ره بدین مایه کار

نکته جالب
ولیکن هر آنکو بود پر منش
بباید شنیدن بسی سرزنش

قسمت های قبلی



© All rights reserved

Saturday 18 May 2013

نامه ای سرگشاده




روی ایوان ایستادی و از دور با نگاهی پر تمسخر نگاهم می کنی. می توانم تصور کنم که در دل به زیرکی خود افتخار می کنی: "دیدی که باز هم گولت زدم، آفرین بر من

گرچه نمی خواهم وقفه ای در خود شیفتگیت ایجاد کنم ولی بهتر است این را بدانی که با اینکه زخم خنجر دوستیت را قبلا هم تجربه کرده بودم و می دانستم این مثلا صمیمیت دوبارۀ تو فقط از روی تنهای است ترجیح دادم تا به ندای درونم گوش ندهم و شانس دوباره ای به تو بدهم. مهم نبود که قبلا چه کردی، چه گفتی و چه نگفتی

امروز دیگر دوستیم را نداری و چنانچه تنهایم بگذاری، ممنون می شوم

برای آرامش خودم هم که شده امیدوارم روزی بتوانم تو را ببخشم


© All rights reserved

Monday 13 May 2013

شاهنامه خوانی در منچستر - 20

 کنیزان رودابه خود را آراستند و به سمت لشگرگاه زال راه افتادند و برای اطرافیان زال وصف شکل و شمایل رودابه را کردند. مطالبی که به زال هم بعدا گفته شد. زال هم پیغام داد تا هدایایی به کنیزان دهند. سپس کنیزان با هدایا به پیش رودابه برگشتند و آنچه دیده و شنیده بودند برای رودابه تعریف کردند. شب هنگام زال مخفیانه به دیدار رودابه می رود و با دیدن او بیشتر از او خوشش میاید. ولی بر این آگاه است که سام و پدر رودابه  با این وصلت موافق نخواند بود. با این حال حاضر می شود به خاطر رودابه به دین او ایمان بیاورد

پرستنده برخاست از پیش اوی
بدان چاره بیچاره بنهاد روی
به دیبای رومی بیاراستند
سر زلف برگل بپیراستند
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار
مه فرودین وسر سال بود
لب رود لشکرگه زال بود
+++
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر ز شاه تو برتر بپای
به بالای ساج است و همرنگ عاج
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دهانش به تنگی دل مستمند
سر زلف چون حلقه ی پا یبند
دو جادوش پر خواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چنو در جهان نیز یک ماه نیست
+++
ازیشان چو برگشت خندان غلام
بپرسید از و نامور پور سام
که با تو چه گفت آن که خندان شدی
گشاده لب و سیم دندان شدی
بگفت آنچه بشنید با پهلوان
ز شادی دل پهلوان شد جوان
+++
پرستنده گفتند یک با دگر
که آمد به دام اندرون شیر نر
کنون کار رودابه و کام زال
به جای آمد و این بود نیک فال
+++
چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید
پرستنده شد سوی دستان سام
که شد ساخته کار بگذار گام
سپهبد سوی کاخ بنهاد روی
چنان چون بود مردم جفت جوی
برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام
چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد آن دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد شاد
درود جهان آفرین بر تو باد
خم چرخ گردان زمین تو باد
پیاده بدین سان ز پرده سرای
برنجیدت این خسروانی دو پای
سپهبد کزان گونه آوا شنید
نگه کرد و خورشید رخ را بدید
شده بام از آن گوهر تابناک
به جای گل سرخ یاقوت خاک
چنین داد پاسخ که ای ماه چهر
درودت ز من آفرین از سپهر
چه مایه شبان دیده اندر سماک
خروشان بدم پیش یزدان پاک
+++
کمندی گشاد او ز سرو بلند
کس از مشک زان سان نپیچد کمند
خم اندر خم و مار بر مار بر
بران غبغبش نار بر نار بر
بدو گفت بر تاز و برکش میان
بر شیر بگشای و چنگ کیان
بگیر این سیه گیسو از یک سوم
ز بهر تو باید همی گیسوم
نگه کرد زال اندران ماه روی
شگفتی بماند اندران روی و موی
+++
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کو گور را نشکرید
سپهبد چنین گفت با ماه روی
که ای سرو سیمین بر و رنگ بوی
منوچهر اگر بشنود داستان
نباشد برین کار همداستان
همان سام نیرم برآرد خروش
ازین کار بر من شود او بجوش
ولیکن نه پرمایه جانست و تن
همان خوار گیرم بپوشم کفن
پذیرفتم از دادگر داورم
که هرگز ز پیمان تو نگذرم
شوم پیش یزدان ستایش کنم
چو ایزد پرستان نیایش کنم


نکته جالب
لقب دستان برای زال استفاده شده
شه نیمروزست فرزند سام
که دستانش خوانند شاهان به نام

لغاتی که آموختم
دستان = نیرنگ، افسون

قسمت های قبلی
ص 116
© All rights reserved

Saturday 11 May 2013

روزي سرد در جهنمي اردي بهشتي

باز هم قطره هاي اشكم با دانه هاي باران درهم أميخته و حد فاصل مرز اين دو حجم مايع مشخص نيست. شال گردنم را درون يقه كتم محكم مي بندم و به زير طاق ورودي فروشگاهي پناه مي برم. كاش خدا كمي امروز مهربان مي شد و براي دمي مي گذاشت تا تابش خورشيد مرهمي شود براي دردهاي بي درمان
 +++

پس نوشت: عجبا یکی دو ساعت بعد از نوشتن این خطوط دعای گربه سیاه اثر کرد و آفتاب رخ نمود!!!
و باز هم عجبا که سر از باغی درآوردم که فضایش همیشه برایم آرامش بخش بوده و دمی کنار مجسمه مورد علاقه ام نشستم. برای این آرامش کوتاه و غیرمنتظره از هر قدرتی که باعث آن بوده سپاسگزارم.


Woodford garden centre, UK


Woodford garden centre, UK


Woodford garden centre, UK


Woodford garden centre, UK

 © All rights reserved

Thursday 9 May 2013

Self help


Chelford, Macclesfield, UK 


ٌWales, UK

Walking by the sea and visiting farms are what I do for healing these days

 قدم زدن کنار دریا و گوش سپردن به امواج آب و وقت کشی کنار حیوانات اهلی راهکار این روزهای من است

© All rights reserved