Wednesday 11 January 2012

اطعمه و اشربه

نمی دانم اصرار پدر بر تغذیه سالم  (و گهگاهی از عصاره سبزیجات تازه بهره بردن) بود یا آگاهی از کسانی که در فاصله ای نه چندان دور گرسنه سر بر بالین می گذارند، شاید هم ترکیبی از این دو، به هر حال خوردن را نه تنها  به عنوان لذت نمی شناختم بلکه گاهی از آن به عنوان یک غریزه منحوس ارضاء نشدنی و وظیفۀ ابدی انجام نشدنی گریزان هم بودم. فکر می کردم چطور میشد اگر دستگاهی اختراع میشد که  به راحتی روی معده سوار شده و با باز شدن آن مستقیما بشود غذا را در معده ریخت مثل کوره های تامین سوخت زغال سنگ در قطارهای بخاری. آنوقت دیگر نیازی به اتلاف وقت برای خوردن نبود و وقت نازنین را می شود به کارهای دیگر اختصاص داد

 حدود پانزدا سال پیش بود که  با "م" آشنا شدم. عشق بی اندازۀ او به غذا و آشپزی و تقریبا گذراندن بیشتر از اوقات فراغت در کنار یکدیگر همان و اثر کردن کمال همنشین در من همان. همزمان با آن هم بچه داری و پرداختن به تغذیه کودک باعث شد تا کم کم رابطه ای سالم تر با غذاها پیدا کنم. البته هنوز هم شادی بعضی از اطرافیان را در مقابل وجود بی اندازۀ خوردنی ها و آشامیدنی ها درک نمی کنم. دیگر تقریبا ایمان آوردم که با سفره های به قول معروف هفت رنگ مشکل دارم. در جهانی که کودکان  از شدت فقرغذایی در آغوش مادران گرسنه تر و پریشان تر از خودشان جان می بازند، آراستن بیش از اندازه و تهیه بی رویه غذا بر سفره ها و میزهای مجالس برای گروهی که ناخورده هم نیستند چه معنی دارد؟ شاید مد شدن رژیم غذایی بین گروهی از ایرانیان آنقدرها هم بد نباشد. البته اعتدال در هر کاری لازم است

می دانم که لحن این پست کمی به موعظه می ماند ولی انقدر دلم از بی انصافی گرفته که به خودسانسوری عقایدم در اینجا موفق
ن
ش
د
م


© All rights reserved

No comments: