Friday 18 February 2011

جور دیگر باید دید

گفت که مریم هنوز برای مجلس ماه بعد لباس نخریده. خب منم خواستم کمکش کنم. بد کاری کردم؟ بد کردم گفتم، نگرانش نباش من خودم براش یه لباس معرکه سراغ دارم؟ هر چی نباشه من تجربه م از اون بیشتره، تازه مگه بدشو می خواستم یا سلیقم بده که به اون تندی باهام  حرف زد؟ شنیدی گفت که مگه مریم خودش دستش چلاغه که شما می خواهید براش لباس انتخاب کنید؟ گفتم پس حتما می خواد راه بیفته و هر لباسی رو که خواست پرو کنه! آخه مردم چی میگن؟ می ترسی لباسی رو که من بپسندم بهش نیاد؟ حرفی نیست، ولی هر کاری راهی داره. می خواهی مطمئن بشی از همسایه ها می پرسیم که اونا چی صلاح میدونن

خلاصه حاضر نبود که خواست دخترش رو در انتخاب یه لباس که می خواد برای چند ساعت بپوشه، قربونی کنه. جالب اینجاست که همسری رو که همون دختر قراره باهاش یه عمر زندگی کنه رو دقیقا به شیوه ای که من می خواستم لباس رو بخرم انتخاب کردن. یکی دیگه  اونو پسندیده و بدون اینکه به زوج اجازه و فرصت این داده بشده که فراتر از چند مکالمه کوتاه همدیگه رو بشناسن  اونا هم به این انتخاب تن دادن. البته باز جای شکرش باقیه که تحقیقاتی انجام شده و نظر همسایه ها مساعد بوده!عشق هم که خدا رو شکر بعدا خودش میاد. پس جای هیچ نگرانی هم نیست. حتما خوشبخت میشن

 نتیجه می گیریم که ازدواج به پیچیدگی اتنخاب یه لباس هم نیست 

© All rights reserved

No comments: