Monday 28 February 2011

قدیمی


Today is a bright springy day, but my blog page is drenched in a nostalgic rain


امروز یه صبح بهاری و روشنه ولی ابرای سیاه دلتنگی روی صفحه وبلاگم می بارن 



© All rights reserved

Sunday 27 February 2011

بدآموزی

In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you are traveling in a wrong pathSwami Vivekananda

 Isn't it funny, the more correct you are, the bumpier the road you travel in


سر راه زندگی همه آدما مشکلاتی سبز میشه، گاهی باید با اونا جنگید، گاهی کنار اومد  و گاهی بهشون بی محلی کرد. زندگی بی دردسر مال مرده هاست (البته  اینو منم شنیدم، خدا میدونه ماورای زندگی خاکی چه آشی برامون پختن!). از مشکلات می گفتم و اینکه گاهی تا جایی که میشه ازشون می خوریم. تو این گیر و دارسوختن و ساختن بعضی از این بزرگان هم با کلمات قصارشون نمک رو زخم می پاشن. 

سوآمی ویوکاناندن گفته:
"اگر روزی با هیچ مشکلی مواجه نشدید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید."

چه خوب که مسیری که میرم، درسته! ولی خب که چی؟ مگه با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین میشه؟
...
نه مثل اینکه امروز خیلی بداخلاقم! شاید هم خستگیه همه راههای درستیه که رفتم

شاید هم این علامت اینه که وقته اشتباه رفتن رسیده
ولی از این می ترسم که به اشتباه هم بزنم اون راه هم بشه پر از دست انداز!!!!!

© All rights reserved

Friday 25 February 2011

آرامش، من تو را چشم براهم

با تشکر از فرهاد جان برای عکس

عزیزترین سوغاتیه، غبار پیراهن تو"
عمر دوباره منه، دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خدا، نه از سر هوس می خوام
"عمر دوباره منی، تو رو واسه نفس می خوام

اردوان سرفراز

Thursday 24 February 2011

از نوشته های اینترنتی - نواندیشی

مطلب زیر را دوستی ایمیل کرده بود. با تشکر از ایشان
گردآورنده ناشناس

+++++++++++++++

استاد شیوانا مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود.
اما خود می دانست این موضوعی است که بسادگی برای هرکسی جا نمی افتد چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود.
شیوانا از یکی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت که تا مدتی باز نشود...
هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد، پس از مدتی  شاگردان کلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند.
پنجره که باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس خشنودی کردند !
شیوانا پرسید : نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟!
 شاگردان همگی آنرا یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند...
شیوانا گفت : حالا که اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید !!!
تعدادی از شاگردان گفتند فکر بدی نیست اما تعدادی دیگرپس از کمی فکر با اعتراض گفتند : ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز کم کم کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم !
شیوانا گفت: خب حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید!
درجوامع وقتی یک اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقاء آنرا فراموش می کنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می کنند.
مگر آنکه مثل بعضی از شما به  ضرر آن هم فکر کنند ... 

Inspirational

A friend sent me the link to this video. I decided to share it, too.

http://www.youtube.com/watch?v=O-6aqf0FnMY&feature=player_embedded



چرخه زندگی لغات _ طاغوتی

 الفاظ و لغات مختلف بنا به اقتضای زمان به زبان اضافه یا از آن حذف میشوند، بعضی اوقات حتی تغییر معنی میدهند. مثلا کلمه رایانه، که با اختراع کامپیوتر وارد فرهنگ لغت فارسی شد، یا لفظ تقوا که در جامعه امروزی کاملا شکلی مغاییر با آنچه که می شناختیم را بخود گرفته

 گاهی تاریخ مصرف لغات می توانند بیانگر تفکر کلی حاکم بر جامعه و شیوه های رفتاری نیز باشند. یکی از این لغات که بلافاصله بعد از پیروری انقلاب در ایران رایج شد، "طاغوتی" بود. این کلمه را معمولا به آنهایی که پولشان از  پارو بالا می رفت می گفتند (البته به قصد تحقیر) و اکثرا اشاره  به این امر داشت که اینگونه افراد از راههای غیرمشروع به ثروت کلانی رسیده اند و به گفته امام علی (ع)  "کاخی ساخته نمی شود مگر آنکه کوخی ویران گردد"  اقتدا میشد تا معنای این کلمه محسوس تر شود 

 با  گذشت چند دهه از انقلاب این لغت هم به ندرت استفاده می شود و دیگر درآمدها و ثروت میلیاردی یک شبه نیازی به توجیه ندارد. البته روی سخن به کسانی که به گفته ظریفی "یه نیمچه زمینی داشته اند و بعد از انقلاب، ایران افتاده توش" نیست، چون این حق مسلم آنهاست (خب، حتما دیگه!). ولی خودمونیم از دره عمیقی که مرز بین فقر و ثروت شده و هر روز هم عمیق تر می شود باید ترسید و یا شاید باید پرسید که چه شد تا لغت طاغوتی از مد افتاد و مثلا جمله "زن دوم گرفتم که گرفتم، خلاف شرع که نکردم" بجای آن بر زبان ها رانده شد  

© All rights reserved

Wednesday 23 February 2011

Happiness


A table, a chair, a bowl of fruit and a violin; what else does a man need to be happy? (Albert Einstein)
یه میز، یه صندلی، یه ظرف میوه و یه ویولون. عیز از اینها بشر برای خوشحالی چی لازم داره؟
آلبرت انیشتن 
 ***
Happiness is when what you think, what you say, and what you do are in harmony (Mahatma Gandhi)
خوشحالی وقتیه که بین اونچه که فکر میکنی، میگی و انجام میدی هارمونی برقرار باشه_ مهاتما گاندی
***
Thousands of candles can be lighted from a single candle, and the life of the candle will not be shortened. Happiness never decreases by being shared.(Buddha)
خوشحالی مثل شمعی میمونه که بدون اینکه از عمرش کم بشه هزاران شمع دیگه از اون روشن میشه
بودا
***
Smile and the world smiles back at you
(Persian Proverb)
بخند تا دتیا بهت بخنده
ضرب المثل فارسی
***
"If you want happiness for an hour, take a nap.
If you want happiness for a day, go fishing.
If you want happiness for a year, inherit a fortune.
If you want happiness for a lifetime, help someone else."
(Chinese Proverb) 

اگه برای یه ساعت میخوای خوشحال باشی یه چرت بزن
اگه برای یه روز میخوای خوشحال باشی برو ماهی گیری
اگه برای یه سال میخوای خوشحال باشی ثروتی رو به ارث ببر
اگه برای تمام عمرت میخوای خوشحال باشی به یکی کمک کن
ضرب المثل چینی

Monday 21 February 2011

Faaaaaaaaaaaaaaaar awaaaaaaaaaaaaaay

I am in a faraway place
Do you miss me at all
Even a little?
Get to me somehow
Just get to me!


رفتم یه جای دور
یا شاید تو دور شدی
هیچ دلت برام تنگ شده
 حتی یه کوچولو؟ حتی یه ذره؟


© All rights reserved

Friday 18 February 2011

جور دیگر باید دید

گفت که مریم هنوز برای مجلس ماه بعد لباس نخریده. خب منم خواستم کمکش کنم. بد کاری کردم؟ بد کردم گفتم، نگرانش نباش من خودم براش یه لباس معرکه سراغ دارم؟ هر چی نباشه من تجربه م از اون بیشتره، تازه مگه بدشو می خواستم یا سلیقم بده که به اون تندی باهام  حرف زد؟ شنیدی گفت که مگه مریم خودش دستش چلاغه که شما می خواهید براش لباس انتخاب کنید؟ گفتم پس حتما می خواد راه بیفته و هر لباسی رو که خواست پرو کنه! آخه مردم چی میگن؟ می ترسی لباسی رو که من بپسندم بهش نیاد؟ حرفی نیست، ولی هر کاری راهی داره. می خواهی مطمئن بشی از همسایه ها می پرسیم که اونا چی صلاح میدونن

خلاصه حاضر نبود که خواست دخترش رو در انتخاب یه لباس که می خواد برای چند ساعت بپوشه، قربونی کنه. جالب اینجاست که همسری رو که همون دختر قراره باهاش یه عمر زندگی کنه رو دقیقا به شیوه ای که من می خواستم لباس رو بخرم انتخاب کردن. یکی دیگه  اونو پسندیده و بدون اینکه به زوج اجازه و فرصت این داده بشده که فراتر از چند مکالمه کوتاه همدیگه رو بشناسن  اونا هم به این انتخاب تن دادن. البته باز جای شکرش باقیه که تحقیقاتی انجام شده و نظر همسایه ها مساعد بوده!عشق هم که خدا رو شکر بعدا خودش میاد. پس جای هیچ نگرانی هم نیست. حتما خوشبخت میشن

 نتیجه می گیریم که ازدواج به پیچیدگی اتنخاب یه لباس هم نیست 

© All rights reserved

Wednesday 16 February 2011

بگذارید ملت نفس بکشد

 این روز ها در خیلی از نقاط دنیا مردم برای دستیابی به آزادی بر ضد دولت هایی خود قیام کردند. می خواستم مطلبی در این باره بنویسم ولی دیدم شاید بی مناسبت نباشه که نقل قولی داشته باشم از آیت الله خمینی. متن از یکی از سخنرانی های ایشان به مناسبت سالروز قیام 15 خرداد، در قبل از پیروزی انقلاب ایران  است

 آزادی مال ملت است..."
 قانون به مردم آرادی داده، خدا به مردم آزادی داده، اسلام به مردم آزادی داده و قانون اساسی به مردم آزادی داده است... نمی گذارند که کسی نفس بکشد. خیابان های ایران مملو از کماندو ها است. همین دو سه روز قبل افرادی که از ایران آمدند برای من نقل کردند که کماندوها در خانه ی آقایان مراجع و در میان مردم هستند و تا چندی قبل تانک و مسلسل هم بوده و ... این ملت چه "کرده است؟ غیر از اینست که میگوید بگذارید ما نفس بکشیم 
روح الله خمینی

این مطلب رو که می نوشتم با خودم فکر کردم که چه خوشبختیم. این مربوط به دوران قبل از انقلاب بوده و چه دورانی خفقانی روهمین ملت پشت سر گذاشته. خدا رو شکر که دوران حکومت ظلم و کشتن مخالفان و شکنجه زندانیان سیاسی همه تموم شده. دیگه کسی تشنه قدرت نیست. دیگه کسی نمی خواد تاجی رو سرش بذاره و بگه هر چی من گفتم و هر چی من خواستم، کسی از مقامات سر کار دستش به خون آلوده نیست، همه دولت مردان سربلندی ایران رو میخوان، دیگه خاک کشور ایران رو نمیگذارند کسی به تاراج ببره. دیگه مثل بحرین که از ایران جداش کردند، دریای خزر هم به تاراج نمیره، کسی نمیگه من یه نفر میدونم که صلاح مردم در چیه وبس، کسی یه شبه میلیاردر نمیشه چون تو باند دولته، کسی پولش از پارو بالا نمیره چون بیت المال رو دزدیده، کسی اونقدر فقیر نیست که حتی نتونه نون شبش رو دراره.... لیست ادامه داره چون خیلی چیز ها فرق کرده. خب خدا رو سپاس و صد سپاس  

© All rights reserved

Tuesday 15 February 2011

VIVA

آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ
ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز 
ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا 
د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د د 
 ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی


FFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFFF
RRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRRR
EEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEE
EEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEE
DDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDDD
OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO
MMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMM

Saturday 12 February 2011

...بپرس از نی


کدام دردناکتره:  از بغضی خاموش خفه شدن یا در دریایی اشک غرق شدن

Which is worse? Chocking with tears or drowning in tears

© All rights reserved

Thursday 10 February 2011

A point about tea



Tea contains caffeine, but its affect is reduced by L-theanine a naturally occurring amino acid in tea

Monday 7 February 2011

افسانه کمالا و شفانون

به افسانه های کهن فارسی علاقه زیادی دارم. نمی خواهم در مورد اهمیت این بخش از ادبیات فارسی چیزی بنویسم، سررشته ای نیز در این مقوله ندارم. ولی به عنوان یک خواننده یکی از نکات مهم این داستان ها  برایم آشنایی سطحی و کلی با رسومی و عاداتی  (چه ناپسند و چه شایسته) است که پس از گذشت سالیان سال برخی از آنها زنده نگه داشته شدند و برخی به فراموشی سپرده شدند. البته اگه فرض بگیریم که این افسانه ها نوعی بیان شرایط حاکم بر جامعه در زمان پیدایش آنها بوده

داستان زیر خلاصه ای است از یکی از داستان های کتاب پانزده افسانه از افسانه های روستائی ایران ( حسین کوهی کرمانی، انتشارات ابن سینا، 1348). داستان یک داستان طنز نیست ولی مثلا با نگاه طنزآلود خلاصه نویسی کردم. پارازیت های فکری خودم را در داخل پرانتز نوشتم تا از جریان داستان جدا باشند

***
روزی از روزها شفانون (دختر یه پادشاه) چشمش میفته به جوان خوش قد و بالایی  به اسم کمالا. طبق معمول هم یک دل نه صد دل عاشقش میشه (راستی چطوریه که تو داستان ها همه با همون نگاه اول عاشق میشن؟ اصلا فرق یک دل با صد دل عاشقی چیه؟) باری، شفانون از کمالا می خواهد که شب رو مهمونش بشه (این هم از اون مواردیه که قابل تامله) 

کمالا خواهش می کنه که بذار برم و میگه که راهم دوره و دشمن دارم
رهوم دورست منزل کافرستون -- که می ترسم بمونم در زمستون

ولی این حرفا به گوش شفانون نمیره و در جوابش میگه
اگر صد سال بمونی در زمستون -- هم اسبوت جو دهم هم خود در شبستون
خصیل اسب تو مونی شکر دوم -- جو و اسب ترا بادوم تر دوم
بجای کاه اسبوت ینجه آروم -- بپا میخ طلائیش گذاروم

خلاصه به اصرار، کمالا از اسب پایین میاد و سر سفره شفانون که از پوست پلنگ بوده حاضر میشه. بعد شام دختر از کمالا می پرسه که خب حالا کجا میخوابی؟ کمالا میگه من تو ایوان میخوابم. شفانون هم میگه 
بایوون خفتنت حرفی ندارم -- ولی از دشمنات اندیشه دارم
(الزلما این اشاره ای به خواسته های غیر مشروع نیست، خب شایدم هست. به هر حال گویا طرف زیر بار نرفته)

کمالا رو ایوان می خوابه و قراره که صبح سحر به راهش ادامه بده. صبح که میشه خروس میخوانه، شفانون عصبانی میشه
خروسک تو میخوان وقت سحر نیست -- که یار از من جدا کردن محل نیست
خروسک گر بخوانی لال گردی -- ز چش کور و زتن بیمار گردی
(حالا معلوم نیست که این یه نفرین بوده و یا یه تهدید جدی. در ضمن بر سر اون خروس چی میاد معلوم نیست!)

به هر حال با کمی تاخیر صبح روز بعد کمالا راهی میشه. ولی قبل از رفتن به شفانون میگه میخوام به عنوان یادگاری اون پوست پلنگ رو که دیشب روش شام خوردیم بهم بدی (نه دیگه، نه! هم خوردن و هم بردن؟). شفانون هم میگه میترسم که برادرام از روی این بشتاسنت و دمار از روزگارت درآوردند (این برادران هم که گویا کار دیگه ای ندارن) ولی کمالا میگه که باکی نیست
پوست پلنگ را میگیره و راهی میشه

از طرفی شفانون نوکری داشت که خبر مهمانی شب رو برای برادرهای شفانون میبره. وصف کمالات این نوکر را دقیقا از خود کتاب نقل میکنم
"از قضای فلکی شفانون یک نوکر خیلی بد حنس و کجل و نامرد داشت"
(خلاصه برادرها که ماجرا رو میشنوند کمر به قتل کمالا میبندند (طبیعتا

شفانون نگران میشه و اونم بدنبال کمالا راه میفته. اول برادرها به کمالا میرسن، به حیله ازاسب پایینش می کشند و او را میکشند. شفانون هم که این ماجرا را میبینه خودش رو میکشه. همونجا دو تا قبر میکنن و این دو عاشق (البته بنده هیچ نشانی برای علاقه کمالا به شفانون ندیدم ولی فرض رو بر این می گیریم که عاشق بوده  (خب، اینم از آخر و عاقبت عشق. شاید مرگ دلبر همراه با خودکشی دلباخته مرز بین یک دل و صد دل عاشقیه)

 جالب اینه که اون طرف که اینها رو لو داده بوده، از کرده خودش پشیمون میشه (ولی حالا بشنوید که چطور خبرچینیش رو میخواد جبران کنه). یه قبر میکنه بین قبر این دو عاشق، وصیت میکنه که اونجا خاکش کنند و بعد خودش رو میکشه. خلاصه اونم یین این دو نفر دفن میشه. (ای بابا هر کی هر وصیتی کرد که نباید اجرا بشه که! حالا اون رو بی فکری یه چیزی گفته. وایستا ببینم! شاید هم این قانون بدی نباشه. حانواده گرامی بنده باید همین جا به اطلاع برسونم که بدم نمیاد تو فروشگاه
Harrods
دفن بشم. شب ها هم لطفا کسی یادم نکنه چون روحم خیلی کار و خرید داره .. کلی از ماجرا پرت شدیم! خب برگردیم به موضوع اصلی)

 خلاصه دوتا سرو از خاک دو عاشق سبز میشه و یه خار بوته از قبر وسطی (به بابا، انگار اون دتیا هم همین نوشته رو پیشونی قراره باقی بمونه، گفتیم حداقل جسم که می یوسه و از بین میره و لی نمیدونستیم که نوشته های اقبال ابدی هستند، ای روزگار روزگار)
  

© All rights reserved

Wednesday 2 February 2011

یه تامل

وقتی می خوای مهمون دعوت کنی لیست مهمونا عریض و طویله
ولی اگه کمک بخوای، تو آسمون دوستی ها پرنده هم پر نمیزنه

 یکی از نتایج مشاهده بالا میتونه این باشه که
دوست ها لزوما اهل کمک نیستن 
ولی همه اهل مهمونین

خب باز همینشم غنیمته
© All rights reserved