Saturday 16 October 2010

درد سروده های یک زن

با تشکر فراوان از خانم مریم که مرا با این شعر پر معنی آشنا کردند
_________
همدلی از هم زبانی بهتر است" و هم دردی از هر زبانی آشناتر"
از کلی گویی معمولا گریزانم ولی اینبار می خوام کلی بگم
خیلی از نوشته هایی که از زن شرقی (مخصوصا زن خاورمیانه) خواندم لهجه درد داشته و رنگ مصیبت، حرفهاشون گاهی زخمی جهل بوده و گاهی از سیاهی نشون داشته. البته این به اون معنی نیست که این قشر جز اندوه چیزی در طبق اخلاص قلمشون نیست، کاملا برعکس همیشه برام نوشته هایی از این قبیل تحسین برانگبز بوده. شهامت و قدرت انتقال حس، معنی و منطقشان قابل تقدیره. یکی از این از اشعار که لمسش خیلی آسون بوده شعری است از شاعره اهل سوریه (البته شاید باید گفت ترجمه شعرایشان، متاسفانه نام مترجم اثر رو نتونستم پیدا کنم) شما در مورد این شعر چی فکر میکنید
_________
اگر به خانه من آمدی

برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند
به یاد بیاورم که کیستم
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم

شعر از غاده السمان

5 comments:

zari said...

اصلا موافق نیستم. انگار اینجا یه جورایی آزادی با بی بندوباری یکی شده و برای نداشتنش فریاد زده شده. منکه اصلا خوشم نیومد از شعرش

Anonymous said...

در جواب خانوم زری باید بگم اینجا اگه کسی بخواد آزادانه انتخاب کنه و عاشق بشه میگن بی بند و باره . حتما باید به سبک سنتی و جسارتا گوسفندی انتخابها صورت بگیره تا طرف با حیا و نجابت جلوه کنه

حامد said...

veshatاین روزا فقط خانوما نیستن که این اوضاع رو دارن , مردها هم کم کم دارن به همین وضع دچار میشن

Anonymous said...

بنده توي اين شعر بي بندوباري نديدم كه بخواد با آزادي يكي بشه

besiar ziba bood

Shahireh said...

زری جان
ممنون که نظرتون رو راحت بیان کردید
این از خواص شعر ِ که برای دو نفر میتونه مفهومی کاملا متضاد داشته باشه
و هیچ ایرادی هم در دوست نداشتن این شعر نیست. همه آزادند که خودشون نتیجه گیری کنند

حامد جان
ممنون
و به امید روزهای بهتر برای همه ما

دیگر دوستان
ممنون که وقت گذاشتین و مطلب رو خواندید
همچنین مرسی از نطرات